رد پای ما (از قسطنطنیه تا زادگاه عمر خیام)

روشن‌ترین لحظۀ این سال فرا رسید.
اولین رد پای مشترک ما بر این کره خاکی...
ماحصل یک سال تلاش شبانه‌روزی رضا در انزوا و وحشت ایام کرونا... و ویراستاری‌ من با عشق و افتخار در آغازین ماه‌های رفتن‌ مادر... رنج بسیار بردیم تا رسیدن به این لحظه مبارک که به همت و اشتیاق آقای بختیاری عزیز در انتشارات ایرانشناسی به چاپ رسید.
برگ سبزیست تحفه درویش...
برای ایران...

آبراهام والنتاین ویلیامز جکسن (1937-1862 میلادی) از پیشگامان مطالعات ایرانی در امریکا بود که از او به عنوان نخستین ایران‌شناس بزرگ آکادمیک امریکایی نیز یاد می‌شود. جکسن که حدود 40 سال وظیفۀ تدریس زبان‌های هندوایرانی در دانشگاه کلمبیا را نیز به عهده داشت، یکی از محققان خوش‌نام در رشتۀ زبان، ادبیات و ادیان ایران باستان به‌‌شمار می‌رود که برای مطالعات و مشاهدات ایران‌شناسی خود پنج مرتبه به ایران سفر کرد. سفرنامۀ حاضر مربوط به سال‌های 1907 و 1910 میلادی است. ارزش این کتاب را می‌توان در بررسی اوضاع و احوال اجتماعی و زندگی مردم دانست. جکسن در مسیر مسافرتش از باکو و حاشیۀ دریای مازندران تا شرق ایران، یعنی مشهد و نیشابور، جلوه‌های فراوانی از فرهنگ، زندگی اجتماعی، آداب، باورها و مناسک مردم را ثبت و ضبط کرده است. این دانشمند در کنار گزارش رویدادهای سفر در این کتاب، اطلاعات کامل و جامعی از تاریخ، ادبیات و فرهنگ مردم ایران نیز ارائه کرده است.

برای خرید کتاب اینجا کلیک کنید.

برآمد باد صبح و بوی نوروز...

 

خانه مقدم

«ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﯾﮏ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ؛
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﺩ. ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﺑﯿﺶ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ،
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؛ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ...»
 

"محمود دولت آبادی"

 

‌صنایع‌دستی: رد پای فرهنگ در گذر زمان

 

شهر الصویره - مراکش

 

ایران‌‌زمین با پیشینه چندین هزار ساله خود یکی از مهم‌ترین خاستگاه‌های تمدن بشری است. یافته‌های باستان‌شناسی که قدمت برخی تا 8 هزار سال پیش از میلاد می‌رسد، به روشنی نشان می‌دهد که ایران از دیرباز مهد فرهنگ و هنر بوده است که بیشترین نمود آن را می‌توان در صنایع‌دستی جستجو کرد. ایران در حال حاضر دارای 14 رشته اصلی صنایع‌دستی و بیش از 300 نوع محصول است و همین نکته به تنهایی ریشه‌دار بودن و گستردگی این هنر-صنعت را در این کشور نشان می‌دهد؛ موضوعی که خود به تنهایی می‌تواند روایتگر بخش‌هایی از تاریخ، طبیعت، پیوستگی فرهنگی و هویت اقوام مختلف ایران باشد. 

 

شاخه‌های اصلی صنایع‌دستی ایران عبارتند از: نساجی سنتی، بافته‌های داری، پوشاک سنتی، رودوزی‌های سنتی، چاپ‌های سنتی، هنرهای‌دستی وابسته به معماری، سفال و سرامیک و کاشی، صنایع‌دستی چرمی، صنایع‌دستی فلزی، صنایع‌دستی دریایی، صنایع‌دستی چوبی، صنایع‌دستی مستظرفه، صنایع‌دستی سنگی و آبگینه.

 

1) نساجی سنتی: به تولید انواع پارچه‌های سنتی اطلاق می‌شود. این هنر شامل ۲۶ رشته اصلی است که از میان آن‌ها می‌توان به ابریشم‌بافی، پتو‌بافی، پارچه‌بافی، جاجیم‌بافی، شَعربافی، عبابافی و ترمه‌بافی اشاره کرد. ترمه، که یکی از سوغات برجسته صنایع‌دستی به شمار می‌رود، دست‌بافته بسیار ظریفی است که از کرک و ابریشم و با نقش‌های تزئینی سنتی همچون بته‌جقه، ترنج و اسلیمی بافته می‌شود.

 

2) بافته‌های داری: بافته‌های داری، بافته‌هایی هستند که از دار برای تولید آن‌ها استفاده می‌شود؛ دارها نیز یا عمودی هستند و یا افقی. این هنر شامل رشته‌هایی همچون زیلو‌بافی، گلیم‌بافی، نمدمالی و قالیبافی است. قالی ایرانی که از شهرت بین‌المللی برخوردار است؛ زیرانداز پرزداری است که با استفاده از ابریشم، پنبه، پشم، کرک و غیره و منطبق با آداب و رسوم هر منطقه بافته می‌شود و متناسب با مواد اولیه، طرح، نقش و نوع بافت انواع مختلفی همچون گبه، گل‌برجسته و خِرسک دارد. خوب است بدانید، مهارت فرش‌بافی فارس و مهارت فرش‌بافی کاشان (2010) از سوی کنوانسیون میراث جهانی یونسکو و به عنوان میراث معنوی و همچنین گلیم شیرکی‌پیچ شهر سیرجان در استان کرمان (2017) نیز از سوی شورای جهانی صنایع‌دستی به ثبت جهانی رسیده‌اند. همچنین شهر تبریز (2015) به عنوان شهر جهانی فرش دستباف نیز جهانی شده است.

 

3) پوشاک سنتی: تولیداتی برای پوشش بدن و الحاقاتی شامل سربند، پاپوش، شال، کلاه و غیره که مطابق بر آداب و رسوم و نمادهای خاص هر منطقه بافته می‌شوند. پاپوش‌های سنتی که در مناطق مختلف و بر اساس شرایط آب و هوایی تولید می‌شوند، مورد استفاده روستاییان و عشایر بوده و مواد اولیه آن‌ها عمدتا نخ پنبه‌، ابریشم یا چرم است. گیوه‌دوزی، چاروق‌دوزی و چموش‌دوزی از این دسته‌اند. گیوه نوعی پاپوش سنتی است و گیوه مریوان (2017) که به آن «کَلاش» نیز می‌گویند، به ثبت جهانی رسید.

 

4) رودوزی‌های سنتی: به هنر آراستن سطح روی پارچه‌های ساده یا نقش‌دار با نخ‌های الوان و به کمک سوزن و قلاب، رودوزی می‌گویند. رودوزی‌های سنتی با بیش از ۱۰۰ نوع مختلف، یکی از متنوع‌ترین و گسترده‌ترین شاخه‌های صنایع‌دستی ایران است که به لحاظ وسعت جغرافیایی در هر منطقه انواع مختلفی دارد. از انواع رودوزی می‌توان به سوزن‌دوزی، پَته‌دوزی، سکه‌دوزی و گُلابتون‌دوزی اشاره کرد.

 

5) چاپ‌ سنتی: به هنر انتقال طرح و نقش با مهرهای دست‌ساز روی پارچه‌های پنبه‌ای، نخی، ابریشم و کتان گفته می‌شود. این هنر شامل دو رشته کَلاقه‌ای (باتیک) و قلمکار است. قلمکار، که نوعی چاپ به وسیله مهر چوبی به روی زمینه پارچه ساده است، از سوغات ایران نیز به شمار می‌رود.

 

6) هنرهای‌دستی وابسته به معماری: به هنرهایی مانند آهک‌بری، گچبری و مقرنس‌کاری می‌گویند که با استفاده از تکنیک‌های مختلف معماری سنتی در ساختار اصلی بناها به صورت تزیینی و کاربردی مورد استفاده قرار می‌گیرند.

 

7) سفال، سرامیک و کاشی سنتی: به محصولاتی گفته می‌شود که با استفاده از خاک رس و به روش‌های مختلف گِل را فرم داده و در کوره می‌پزند. انواع کاسه، کوزه و گلدان سفال که از قدیمی‌ترین دست‌ساخته‌های بشر به شمار می‌روند و قدمت تولید آنها در ایران به ۸ هزار سال قبل از میلاد می‌رسد، از این دسته‌اند. عمده‌ترین مصرف کاشی‌ها در معماری و در تزئینات بناها است. این هنر شامل رشته‌های خرمهره‌سازی، سفال و سرامیک، کاشی مشبک، کاشی زرین‌فام، کاشی معرق، کاشی معقلی، کاشی مینایی، کاشی هفت‌رنگ، موزاییک کاشی و نقاشی روی سفال است. شهر لالجین در استان همدان به عنوان مرکز سفال ایران (2016) و روستای کَلپورگان در شهر سراوان استان سیستان و بلوچستان نیز به عنوان تنها موزه زنده سفال جهان با قدمت هفت‌هزار سال (2016) به ثبت جهانی رسیده‌اند.  

 

8) صنایع‌دستی چرمی: به تولیداتی گفته می‌شود که با استفاده از چرم و پوست دباغی شده و با طرح و نقوش سنتی و با تکنیک‌های مختلف روی چرم تهیه می‌شوند. این هنر شامل رشته‌هایی همچون جلدسازی چرمی، سراجی سنتی، سوخت روی چرم، نقاشی روی چرم و زین‌سازی است.

 

9) صنایع‌دستی فلزی: با استفاده از ابزارهای مختلف دستی فلزی، به ایجاد فرم و نقوش سنتی روی انواع فلزاتی مانند آهن، مس، برنج، طلا و نقره می‌پردازد. این هنر شامل ۲۳ رشته است. قلم‌زنی که حکاکی و ایجاد نقش و نگار به وسیله چکش و انواع قلم‌ها روی سطوح فلزی است، یکی دیگر از سوغات صنایع‌دستی ایران به شمار می‌رود.

 

10) صنایع‌دستی دریایی: بیشتر در سواحل ایران به خصوص خلیج فارس و با استفاده از انواع صدف، گوش‌ماهی، ستاره دریایی و استخوان ماهی و ترکیب آن‌ها با ابتکار هنرمندان، احجام یا زیورآلات تزئینی همچون گردنبند، دستبند، تابلو، قاب عکس و نقاشی روی صدف تولید می‌شود.

 

11) صنایع‌دستی چوبی: محصولات چوبی که توسط ابزار و وسایل مختلف بر آن‌ها نقوش هنری ایجاد می‌شود؛ همچنین تولید فراورده‌های چوبی با استفاده از روکش حاصل از به هم چسباندن قطعات کوچک چوب، فلزات و استخوان را گویند. این رشته شامل ۲۱ شاخه هنری است که از جمله آن‌ها می‌توان به بامبو‌بافی، خراطی، معرق چوب، منبت چوب و خاتم‌کاری اشاره کرد. خاتم‌کاری، هنر آراستن سطح اشیا با مثلث‌هایی کوچک به صورت اشکال منظم هندسی است.  

 

12) صنایع‌دستی مستظرفه: مجموعه‌ای از هنرهاست که به خلق آثاری زیبا و بدیع روی کاغذ می‌پردازد. این هنر شامل ۱۴ رشته است که از جمله آن‌ها می‌توان به تذهیب، تشعیر، نقاشی لاکی و نگارگری اشاره کرد. نگارگری یا مینیاتور، نوعی نقاشی است که مخصوص ایران است و عمده‌ترین ویژگی آن نداشتن بعد و پرسپکتیو است. این نوع نقاشی به وسیله چرخش قلم‌مو و نازک و ضخیم کردن خط، سعی در نشان دادن حجم، عمق و بعد دارد.

 

13) صنایع‌دستی سنگی: مواد اولیه این صنعت انواع سنگ‌های قیمتی و نیمه‌قیمتی نظیر فیروزه، مرمر، یشم، سنگ سیاه و سفید است که به کمک ابزار و وسایل مختلف تراشیده و حکاکی می‌شوند. این هنر شامل رشته‌هایی همچون تراش سنگ‌های قیمتی، حکاکی روی سنگ، فیروزه‌کوبی و مرصع‌کاری است. شهر مشهد به عنوان شهر جهانی گوهرسنگ‌ها (2016) به ثبت جهانی رسید.

 

14) آبگینه: به محصولاتی گفته می‌شود که از طریق ترکیب و ذوب مواد معدنی مانند سِلیس، خرده شیشه و اکسیدهای رنگی فلزات حاصل می‌شوند. شیشه‌گری عبارت است از تولید ظروف و اشیای مصرفی و تزیینی از جنس خمیر حاصل از مواد ذکر شده به روش‌های دمیدن، قالب‌گیری و غیره. این هنر شامل رشته‌هایی همچون آینه‌کاری، تراش شیشه، معرق شیشه و نقاشی پشت‌شیشه است.

 

نکته جالب توجه اینکه از میان 602 مورد صنایع‌دستی به ثبت رسیده در میراث جهانی یونسکو (2015)، 366 اثر مربوط به ایران و از میان آن‌ها 196 مورد مربوط به شهر اصفهان است. به همین دلیل با توجه به تعدد آثار تاریخی اصفهان (در میان هشت شهر اول جهان)، طراحی و معماری آن، قدمت داد و ستد، تداوم تولید، عرضه و فروش هنرهای سنتی و صنایع‌دستی، این شهر در آذر ماه 1394 به عنوان شهر خلاق صنایع‌دستی به ثبت رسید.

 

پی‌نوشت: این مطلب در فصلنامه الکترونیک انگلیسی زبان «عمو نوروز» به چاپ رسیده است. برای دانلود مجله به این لینک مراجعه کنید.

 

خونه مادربزرگه

 

از همان دم در و از پشت ستون‌های آجریِ به اصطلاح هشتی، چشم هر دویمان قالی دستباف ته سالن را گرفت. چند لحظه بی‌حرکت ایستادیم و حظ بصر بردیم. هنوز نمی‌دانستیم شصت و دو متر از هنر دستان عمو اوغلی چشممان را گرفته! از نقش‌بافته‌های فاخر عمو که دل می‌کنیم، باز هم تا چشم کار می‌کند، هنر است که تراوش می‌کند از میان روزمرگی‌ آدم‌های خوش ذوقِ به جا مانده لای ورق‌های کتاب تاریخ... از لاله و چادرشب بگیر تا سماور و قلیان. از لباس فاخر و دُر و گوهر تا کشکول و تبرزین و گُل‌گیر شمع! حلقه یاسین و بازوبند قرآنی و اشیایی از این دست که آرزوها و حسرت‌ها و دعاهای گره خورده بر آنها در گوش تویی که به تماشا ایستاده‌ای، قصه می‌خوانند... حال و هوای این اتاق، آدم را پرت می‌کند به جایی میان گذشته، میان عطر خوب مادربزرگ‌ها و پنج‌دری‌ها... به سادگی همین کلمات می‌توان ناآرام و بغض‌آلود، وارد این سالن شد، غبار و خستگی زمانه را پشت یکی از آن اشیای جادویی که بیشتر به دل می‌نشیند پنهان کرد تا به خاطرات دیگر موزه بپیوندند و در نهایت با یک حال خوب این مکان را ترک نمود. هر تکه از این اشیا نفیس می‌تواند گوشه‌ای از تاریخ نانوشته آدم‌های قدیمی زندگی هر کدام از ما باشد؛ آدم‌هایی که گرچه اشک‌ها و لبخندهایشان به یاد کسی نمانده اما، ردی از تمام احساساتشان در حافظه یادگاری‌هایشان جاریست. اینجا اگرچه نمایشگاه هنر و زندگی موزه ملک نام دارد اما، بوی ناب خاطره می‌دهد... همان که امروزی‌ترها، صدایش می‌زنند: نوستالژی!

 

با سپاس ویژه از معاون فرهنگی و رئیس اداره موزه ملک، جناب آقای رضا دبیری نژاد برای ارسال تصاویر 

 

 

ره‌آورد سفر یک هنرمند عزت‌ساز!

 

گزارش پیش رو، حاصل اولین مصاحبه من با یک شخصیت هنری است و در ششمین شماره فصلنامه گیلگمش به چاپ رسیده است: 


اگر به خانه هنرمندان ایران رفته باشید، احتمالا مجسمه عزت‌الله انتظامی را دیده‌ و چند دقیقه‌ای را به تماشای این اثر هنری اختصاص داده‌اید. این مجسمه، یکی از خاص‌ترین مجسمه‌های برنزی مفاخر ایران است که روح آقای بازیگر را دربر گرفته و بیننده را به تحسین سازنده آن وادار می‌کند. اولین برخورد من با هنر علیرضا آسانلو، همین جا شکل گرفت. علیرضا (پیمان) آسانلو، هنرمند نقاش و مجسه‌سازی است که قاب هنرش از مرزهای ایران فراتر رفته و در عرصه‌های بین‌المللی خو ش درخشیده است.  سفر اخیرش به اروپا و امریکا دستاوردهای بزرگی داشته که به همین بهانه گزارشی از زندگی و آثار هنری‌اش تهیه کرده‌ایم: 

ادامه نوشته

سهم امروز من از یوشـِ نیما...

 

سلام نیما!

حال و احوالت چطور است؟!

خواب شب را بر خود حرام کرده‌ام تا آرزوی چندین ساله‌ام را به تحقق برسانم... به سوی یوش در حرکتم تا ریشه‌های پدرانه شعرت را از نزدیک ببینم و بشناسم...

چند ساعتی میان خواب و بیداری و افکاری نه چندان شاعرانه سپری می‌شود؛ وقتی می‌رسیم، به تکاپو می‌افتم تا چیزهایی را بیابم که می‌توانست بر لطافت طبع تو اثر بگذارد: به کوه‌های سبز می‌نگرم... به پیچ جاده‌ها... به مسیر زیبای بلده به یوش... هرگز این مسیر را در ظل آفتاب تابستان پیموده بودی؟! حتم دارم نور خورشید آنقدرها هم آزاردهنده نبوده! خنکای نسیم آن وقت‌ها هم همین طور نوازشگر بود، نبود؟! 

تابلویی با نام تو سر یک کوچه، نشان می‌دهد فاصله زیادی با تو ندارم... چقدر خوب که دارم مسیر خانه آبا و اجدادی‌ات را یاد می‌گیرم! چقدر خوب که پس زمینه تابلوی نامت نقش کاهگل است...

سنگفرش کوچه‌ها مرا یاد کودکانه‌های محالم می‌اندازد. نام تو باز هم بر پلاک کوچه سمت راست دیده می‌شود! وای! چه می‌بینم؟! آن درخت را که با دیوار خانه همسایه یکی شده، دیده بودی؟! مگر کاهگل و چوب هم می‌توانند چنین همسایه شوند؟ آب چشمه هم از کنارشان جاریست! درختی این چنین عاشق باید همیشه آبیاری شود، نباید؟!

از پیچ کوچه گذشتیم و ...

چه خانه زیبایی! خودت هم با دیدن نمای خانه، این چنین ذوق می‌کردی؟! پنجره‌ها و چراغ‌‌های خانه عجیب دوست‌داشتنی هستند...

وارد می‌شویم و درست میان حیاط خانه به استقبال می‌آیی! سلام می‌کنم؛ احترام می‌کنم؛ تو را و همه عاشقانه‌هایت را... کاش سایه‌بان بالای سرت بود! آیا هنوز هم شب‌ها چشم به راهی؟!

به تنهایی خواهرت هم سرک می‌کشم... جایش خوب است؛ دیگر تنها نیست...

به در و دیوارها نگاه می‌کنم... حیاط خوبی دارید؛ باصفا و دل‌انگیز است... تنها نکته آزاردهنده در چیدمان  فضاست. ستون‌ها و درها به پیروی از معماری ایرانی قرینه نیستند؛ یادت هست از اول اینگونه بوده یا هنگام بازسازی به این شکل درآمده؟!

به دور و بر حیاط نگاه می‌کنم؛ این گل‌های ختمی آن وقت‌ها که نبودند، بودند؟! چه شهدی می‌نوشند زنبورهای این حوالی! یادم باشد وقت رفتن عسل بخرم...

از پله‌ها بالا می‌روم؛ طرح رنگین سقف چوبی، زیباست... کفش‌هایم را درمی‌‌آورم و یکی یکی اتاق‌ها را پشت سر می‌گذارم. پنج‌‌دری ها را بیشتر دوست داشتم؛ شاید تأثیر بازی نور با ارسی‌های خوشرنگ‌شان باشد..

از تمام موزه، کتابخانه را بیشتر دوست دارم و از اشیا، عینکت چشمم را می‌گیرد... با دیدن عینک تو، به یاد کلاه داستایووسکی می‌افتم... چه حس خوبی! لبخند می‌زنم... آن عکسی که با شراگیم و شهریار گرفته‌ای را یادت هست؟ تاریخ ندارد! نتوانستم خیالاتم را به درستی به جریان بیندازم...

کم‌کم وقت رفتن می‌شود؛ نرسیده به هشتی، نیم‌تنه برنزی‌‌ات را می‌بینم که زیر پرده سرمه‌ای رنگ نشسته و به رفت و آمدها نظارت دارد... بهتر است به جای خداحافظی بگویم به امید دیدار! نظرت چیست؟!

راستی! همسایه‌ روبرویی‌تان چه زن نازنینی است! چه خانه باصفایی دارد! گلدان‌های گلش را باید می‌دیدی! از حوض کوچک و فواره بامزه‌اش چه بگویم؟! عاشق مهربانی‌هایش شدم! نشد از او بپرسم اما فکر می‌کنم تو را ندیده باشد! سنش به تاریخ حضور تو نمی‌رسد... ولی از چایی‌هایی که ‌آورد و آلو و سیب‌هایی که با لطف هدایت کرد و از درخت به دست‌مان رساند، حدس می‌زنم شاعرانه‌های وجودش شنیدنی باشند...

در راه بازگشت، باز هم به باغ بزرگ می‌رسیم؛ حتم دارم آن درخت کهنسال زیبا را دیده بودی! شک ندارم ساعت‌ها تماشایش کرده‌ای حتی اگر به پدرانه‌هایت راه نیافته باشد! در مسیر رفت، هیجان دیدار تو نگذاشته بود آن پیر بلندبالای دلربا به چشم بیاید...  

باید جایی بنشینیم و رفع خستگی کنیم؛ آن وقت‌ها هم برای رسیدن به کنار رود، از همین مسیر می‌گذشتید؟! چقدر جای خوبیست! زمین سرسبز و صدای آب و هیاهوی باد میان سپیدارها... از آسمان آبی و حجم‌های سپید ابر دیگر نگویم... جایت سبز!  آدم عاشق هم نباشد، اینجا شاعر می‌شود... چه خواب خوبی رفتم! نوازش نسیم در کیفیت آن لحظه‌ها اثر داشت...  در تمام عمر، فقط دو سه جای دیگر به این خوبی خوابیده‌ام!  

وقت رفتن است... در راه، چشم می‌بندم و به شعرهایت فکر می‌کنم... دلم می‌خواهد بنشینم و چند روز با پدرانه‌هایت خلوت کنم... چشم می‌گشایم و تماشای زباله‌های بی‌انتهای جاده چالوس، حالم را خراب می‌کند... چه خوب که نیستی تا اینها را ببینی! غم آن خفته چند، چشمانت را تر می‌کرد و از خواب بی‌خواب می‌شدی؛ اگر این صحنه‌ها را می‌دیدی، چه بلایی به سرت می‌آمد؟!...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدن این ویدئو کلیپ نیز خالی از لطف نیست. 

ایران من...

اگر غربزده نباشیم، هر کجای دنیا را هم که ببینیم، احساسمان نسبت به وطن تغییر نخواهد کرد... اگر زیباییهایش را دیده باشیم، هرگز آن را دست کم نخواهیم گرفت؛ اگر به چشم خریدار تماشایش کنیم، گوشه گوشه اش دل را به بند می کشد و عشق به آبادانی اش در تک تک سلولها جا می گیرد...

چند شبی بود که با برنامه مستند «ایران من» از شبکه پنج سیما، زیبایی های قزوین را دوره می کردیم؛ تیتراژ پایانی آن را «محمد معتمدی» به زیبایی هرچه تمام تر اجرا کرده است. از کارهای وی پیشتر، فقط «دیدار مولانا با شمس» از اپرای عروسکی مولوی را شنیده بودم که با «همایون شجریان» اجرا کرده اند. 

شعر فوق العاده ترانه ایران من را، «افشین یداللهی» سروده است:

نام تو پر از خاطره‌هائیست که صد قرن
از حادثه‌ها و تب ایام گذشته‌ست
سرسبزترین سرخی فردای سپید است
رازی که به پیشانی کوه و دل دشت است
در فرش و خط و نغمه، در شعر و ترانه
فرهنگ و زبان، گویش هر کوی و کرانه
در خشت و در آیینه، در ترمه و کاشی
شوقی‌ست که تو هستی و ذوقی‌ست که باشی
ایران من! ای ریشه ی من! برگ و بر من!
با نام تو تاریخ پر است از اثر من
ایران من! ای عشق من! ای دار و ندارم!
جان از تو گرفتم! به که جز تو بسپارم؟!
از عمق خلیج فارس تا اوج دماوند
تفتان و سرخس و ارس و زاگرس و اروند
هر قوم وطن، صف‌شکن روز مباداست
نام تو، خروشانی و آرامش دریاست
ایران من! ای ریشه ی من! برگ و بر من!
با نام تو تاریخ پر است از اثر من
ایران من! ای عشق من! ای دار و ندارم!
جان از تو گرفتم! به که جز تو بسپارم؟!

 

 برای شنیدن ترانه «ایران من» کلیک کنید.

 

 

کوچه پس کوچه‌های موطن فیروزه‌ای (2)

 

حتماً که نباید به شکوه میدان نقش جهان باشد یا زیبایی طرب‌انگیز سقف مسجد شیخ لطف‌الله... لزوماً به شاهکارهای خلق شده در کاخ‌های صفوی نیازی نیست تا مزه‌ی «اصفهان» را چشید... معنای «نصف جهان» تنها به خروش زاینده‌رود نیست که دیگر سال به سال باید چشم به راه آمدنش نشست...

البته که اعجاز محراب الجایتو را باید ساعت‌ها نگریست و روی پل‌های خاطره‌انگیز شهر قدم زد! ولی در نهایت، باید از جاذبه‌های پررنگ شهر عبور کرده و به دل پس کوچه‌های قدیمی‌اش پا گذاشت؛ همین که به محله‌های کهن وارد شوی، افسون خشت و کلون و کاشی آغاز می‌گردد؛ اصفهان را، باید از هزار توی آتشکده‌‌ها و کنیسه‌ها و کلیساهایش نیز شنید که هزار و یک افسانه دارند؛ تاریخ را باید در سکوت آرامستان تخت‌پولاد و خانه‌ی مشروطه جست. بعد باید آرام آرام، وارد محله‌های قدیمی‌تر شد... جویباره و دردشت؛ که از سلجوقیان تا صفویه، هزار راز مگو در سینه دارند... می‌شود پشت درب بسته‌ی آرامگاه خواجه نظام‌الملک شکوه فراموش شده‌ی دوران سلجوقی را به یاد آورد. کمی آن سو‌تر، دو مناره‌ی دار‌الضیافه (سفره‌خانه‌ی سلطان سنجر) ـ که به گیرایی هرچه تمام‌تر سر به آسمان می‌سایند ـ تنها نشان برجای مانده از بنایی هستند که روزگاری دور، مردم شهر سفره‌ی جشن‌هایشان را در آن می‌گستردند... یادت باشد! در بلندای همین کوچه‌های کم‌آوازه و محله‌ی سنتی‌نشین، باید پیرمرد اهل دلی را بیابی تا قصه‌های شیرین برایت بگوید و دلت را به خاک و گل این کوچه‌ها بند کند...   

 

 

ادامه نوشته

«بهار دیدهٔ من نیست جز که عکس رخش...»

 

ماه اردیبهشت به انتها رسید؛ جای جای ایران را در این ماه می‌توان به تماشا نشست اما اردیبهشت، خاص شیراز است و شیراز، خاص اردیبهشت... این نکته را تمام کسانی که آن را در اردیبهشت ماه نظاره کرده‌اند، تصدیق می‌کنند... اردیبهشت شیراز، جادو می‌کند، اسیر و عاشق که

«آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار...»

دیدنی‌های شیراز آن‌قدر زیاد است که با یکی دو دیدار به سرانجام نمی رسد! اغلب گردشگران، بسته به میزان وقتی که برای تماشا دارند، اولین دیدارها را به پرسپولیس، پاسارگاد، نقش رستم، نقش رجب، حافظیه، سعدیه، ارگ کریمخانی، بازار، مسجد و حمام وکیل، نارنجستان قوام، دروازه قرآن، شاهچراغ و باغ ارم گره می‌زنند...

وقتی که باز گذر سفر به شیراز بیفتد، حریص می‌شوی برای دیدار جاذبه‌های پنهان یا کمتر دیده شده آن؛ می‌زنی به دل پس کوچه‌هایی که بار اول فرصت دیدارشان را نیافته‌ای و شیراز را جور دیگری می‌بینی... مهم‌تر از بازدید پرسرعت از جاذبه‌ها، لمس تجربه‌‌هائیست که طعم شیراز را در دل و جان ماندگار می‌کنند...

اگر عاشق شیخ سخن باشی، سعدیه در تمام سفرها بی‌تکرار، تکرار می‌شود... هرگز فراموش نمی‌کنم تجربه ناب اولین  زیارت را؛ شب هنگام بود و بدون حضور اغیار نشستیم به گلستان‌خوانی... آن سکوت و تنهایی را حالا دیگر مشکل می‌توان جست... «که آفرین خدا بر روان سعدی باد...»

 

ادامه نوشته

گیلگمش، فصلنامه میراث و گردشگری

حضور کمرنگ من در ماه های گذشته، به دلیل مسئولیتی بود که برای انتشار مجله گیلگمش به عهده گرفته بودم. قرار بود اولین شماره (پیش شماره)، در نهمین گردهمایی راهنمایان سراسر کشور رونمایی شود که به لطف خدا این اتفاق رقم خورد.     

  

در حاشیه گردهمایی، روز  یکم اسفند ماه، حدود ۵۰۰ راهنمای گردشگری در میدان نقش جهان بر زمین نشستند تا نقش عشق بر میدان بیاندازند. با گل های مصنوعی بر روی یونولیت قلبی ساخته و به درون حوض انداختیم. چند راهنمای عاشق، برای ساعتها در آب سرد، گلها را بی حرکت نگاه داشتند تا همه با هم بگوییم:

"اصفهان دوستت داریم..." 

 

اذان ظهر به افق نایین

 

روی پشت بام یک مسجد ایستاده‌ام؛ مسجد بابا عبدالله... از هفت محله شهر بانگ اذان برخاسته و من این بالا میان صدای دلکش چندین موذن که از دور و نزدیک به گوش می‌رسند، گم شده‌ام... یا شاید هم گم کرده‌ام: خودم، زمان و هر تعلق خاطر دیگری را... فقط مکان را به یاد دارم... آن پایین، زیبایی و شکوه فروریخته مسجدی هفتصد ساله پیداست... یادگار باشکوه دوره ایلخانی، که آرام آرام دارد از نفس می‌افتد... 

 

 

ادامه نوشته

قزوین: برداشت دوم

 

 

  

ادامه نوشته

قزوین: برداشت اول

برداشت اول از قزوین، اردیبهشت ماه شکل گرفت؛ اگر بلاگفا مشکل پیدا نکرده بود، همان وقت گزارشش را نوشته بودم. اردیبهشت قزوین، باشکوه و دیدنی‌ست. همه جای شهر گل به چشم می‌خورد و بوی توت سفید از دور و نزدیک به مشام می‌رسد. آن موقع می‌خواستم عنوان سفرنامه را بگذارم:

رنگ گل، بوی توت...

حالا که این گزارش را می‌نویسم، پاییز قزوین را نیز از نزدیک دیده‌ام. گرچه همچنان بهارش را ترجیح می‌دهم اما، از پاییز شهر هم بسیار آموختم... مردم به همان میهمان‌نوازی و خوش برخوردی قبل بودند... از بین سایت‌هایی که بار اول دیدیم، دوباره به کاروانسرای سعدالسلطنه و خانه امینی‌ها سرک کشیدیم که عکسهایش را در گزارش دوم ادغام کرده‌ام.

و حالا این شما و این قزوین؛ شهر زیبایی‌های نادیده گرفته شده... 

 

ادامه نوشته

به رنگ اصفهان

 

این ویدئو به مناسبت هفته نکوداشت اصفهان و توسط سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان تولید و منتشر شده است.

خانه - موزه مقدم

در یکی از خانه‌های زیبای دوره قاجار شهر تهران، ضیافت مجللی از طرح و رنگ برپاست. آثار هنری دوره‌های مختلف تاریخی چشم به راه تماشاگران خوش ذوق نشسته‌اند. پیش از دیدن خانه، بهتر است کمی با صاحبان آن آشنا شویم: خانه مقدم، عمارت خانوادگی خاندان محمد تقی خان احتساب‌الملک است که از درباریان مشهور دوره قاجار و وزیرمختار ایران در سوئیس بوده است.

 

ادامه نوشته

Come2Iran

 

متن زیر را برای ویژه‌نامه جشنواره فیلم فجر و به مناسبت میزبانی ایران در کنوانسیون 2017 فدراسیون جهانی راهنمایان گردشگری و برای قدردانی از زحمات دوستان راهنما نوشته بودم که بنا به دلایلی چاپ نشد. شما را به خواندن آن دعوت می‌کنم:

 

اهالی محترم سینما، سلامی از فصل انار!

هر کجا هستید ـ خیلی دور خیلی نزدیک ـ خسته نباشید! به صرف یک استکان چای دعوت شده‌اید؛ بفرمائید با «یک حبه قند» دهانتان را شیرین کنید. در چند روز گذشته، صنعت گردشگری ایران خبرهای خوشی شنیده... شما را شریک این شادی می‌دانیم و این احساس خوش را با شما قسمت می‌کنیم:

با تلاش بی‌وقفه راهنمایان گردشگری، ایران میزبان کنوانسیون فدراسیون جهانی راهنمایان گردشگری سال 2017 میلادی شد. برپایی این کنوانسیون در ایران، همزمان با ورود راهنمایان کشورهای عضو فدراسیون و مخابره اخبار آن، درهای بسیاری را به روی صنعت گردشگری ما خواهد گشود. این فرصتی است که می‌تواند در شناساندن جاذبه‌ها و ظرفیت‌های گردشگری ایران در حوزه بین‌الملل بسیار موثر بوده و بهترین تبلیغ برای جذب گردشگران ورودی باشد.    

ایران‌دوستانی که خود را سرباز وطن نامیدند، با دست خالی اما با دلی پرامید و با تکیه بر خلاقیت‌های خود، سنگاپور و دانمارک را از گردونه رقابت حذف کردند. تیم ایران، برخلاف تیم‌های رقیب که برای اثبات شایستگی و کسب رای، از نمایش فیلم‌های دولتی بهره گرفتند،  فیلم متفاوتی از جاذبه‌های طبیعی ـ فرهنگی ایران و توانمندی راهنمایان گردشگری در برگزاری رویدادهای مختلف را به نمایش گذاشت که سبب‌ساز موفقیت گروه شد. "به ایران بیائید" نام فیلمی است که همت و تلاش راهنمایان ایرانی را به معرض نمایش می‌گذارد. استکان‌های چای استفاده شده در این فیلم کوتاه، به طرز گیرایی سنت میهمان‌نوازی ایرانیان را یادآور می‌شوند.

ساخت این فیلم، بهانه ایجاد کمپینی به همین نام گردید که مردم ایران توسط آن، از مردم جهان به زبانی ساده و صمیمی دعوت می‌کنند تا به ایران بیایند. این دعوت نیاز به همراهی همه ایرانیان دارد. بی‌گمان هرچه این دعوت از زبان‌های بیشتری شنیده شود تاثیرگذارتر و دلنشین‌تر خواهد بود. این کمپین یک تلاش گروهی برای نشان دادن ایران واقعی به دنیا است. حضور تک تک مردم به ویژه چهره‌های سرشناس ملی و بین‌المللی، در فراگیر شدن آن و رسیدن به هدف، سهم به سزایی خواهد داشت.     

اکنون، برای آماده‌سازی ایران در جهت رشد و بالندگی بیشتر، چشم امید دوخته‌ایم به سینماگران وطن‌دوست تا به یاری صنعت گردشگری بیایند. با وجود تولید فیلم‌های خوبی که از جاذبه‌های طبیعی ـ فرهنگی در لوکیشن‌ها بهره گرفته‌اند، برای پیوند دو صنعت سینما و گردشگری، هنوز راه بسیاری برای رفتن هست.

در کشوری که سفر بیشتر از آن که راهی برای شناخت و یادگیری باشد، امری لوکس و تجملی محسوب می‌شود، آشنایی درست با مقوله سفر، به تنهایی می‌تواند بهانه ساخت فیلم‌های نویی باشد. گرچه بیشتر سینماگران با اقوام و فرهنگ‌های مختلف آشنا هستند اما، متاسفانه هنوز ضرورت آشنا ساختن مخاطب با این همه تنوع قومی ـ فرهنگی درک نشده است. چه خوب اگر با دیدی تازه به داشته‌های این سرزمین نگاه کنیم و در دل هر فیلم، گامی برای آشنایی جوانان با گوشه‌ای از این آب و خاک برداریم.

هنوز جای خیلی مکان‌ها و خیلی چیزها در سینما خالیست:

مراسم فرهنگی اقوام مختلف، جشن‌ها و سوگ‌ها، غذا و پوشاک محلی ناشناخته مانده‌اند... هنوز کسی به "مضیف‌ها" سرک نکشیده؛ مراسم قهوه خوری را نشان نداده؛ زندگی عشایر دیدن دارد! کوچ ایل بختیاری نیز؛ و این جغرافیای با عظمت هزار رنگ! زیبایی‌های هندورابی و ابوموسی در تصویر نیامده، به چک چکو نرفته‌ایم! کاشان افسانه‌ای هنوز روایت نشده؛ قلعه بابک به چشم نیامده؛ کوچه باغ‌های انار عقدا دلبری نکرده‌اند؛ به جاذبه‌های بوشهر سرک نکشیده‌ایم؛ قصه‌های دشتستان ـ تنگستان را نشنیده‌ایم؛ در کاروانسرای قصر بهرام اتراق نکرده‌ایم؛  در آبشار شوی دست و رو نشسته‌ایم؛ بافت قدیمی دزفول از یادمان رفته؛ غار کتله خور را فراموش کرده‌ایم! هنوز باید تا انتهای گردنه ژالانه برانیم و ترکمن صحرا را نیک دریابیم...

امید که ایران‌دوستان صنعت سینما، طرحی نو دراندازند و با روایت‌های جدید و زوایای نو در گام اول مردم کشورمان را با بخشی از فرهنگ و جغرافیای متنوع‌مان آشنا ساخته و سپس با نگاهی به کارهای موفق سینمای بین‌الملل، جاذبه‌های کشورمان را به مردم جهان یادآور شوند...

 

با دوستی و احترام

فرشته درخشش

کاشان از نگاهی نو - خانه بروجردی

 

 

خداوندا در توفیق بگشای

نظامی را ره تحقیق بنمای

دلی ده کو یقینت را بشاید

زبانی کـافـرینت را سراید

مده ناخوب را بر خاطرم راه

بدار از ناپسندم دست کوتاه

درونم را به نور خود برافروز

زبانم را ثنای خود در آموز

ادامه نوشته

کاشان از نگاهی نو - خانه طباطبایی

شیرین و فرهاد؟ وامق و عذرا؟ بیژن و منیژه؟ ... چه فرقی می‌کند نامشان چه باشد؟! مهم این است که در کوچه پس کوچه‌های کاشان و در میان جاذبه‌های گردشگری‌اش، قصه یک عشق جا خوش کرده است... بهتر است بگوییم: لیلی و مجنون... یکی بود؛ یکی نبود... در این خانه‌ی بسیار زیبا، روزگاری نه چندان دور دختری زندگی می‌کرده است... لیلی طباطبایی؛ لیلی جان قصه ما، در لا‌به‌لای زیبایی‌های بی‌پایان این خانه رشد کرده و قد کشیده... یک مجنون بروجردی به خواستگاری‌اش آمد و فرمان گرفت تا خانه‌ای در شان لیلی این خانه بسازد... و چنین شد که خانه بروجری‌ ساخته شد و به نگین انگشتری کاشان بدل گشت...

 

 

 

ادامه نوشته

کاشان از نگاهی نو - خانه عامری‌ها

قدمت این خانه باشکوه و زیبا به دوره زندیه می‌رسد... بعدها در دوره قاجار توسط "سهام‌السلطنه عامری‌ فرد" توسعه یافته و در حال حاضر، بعد از مرمت و تغییر کاربری، به هتل سنتی تبدیل شده است.پروفسور مجید سمیعی میهمان افتخاری مراسم افتتاحیه، سرای عامری‌ها را ساختمان عشق و هنر نامیده است... چون با عشق ساخته شده و با عشق برای مردم مرمت گردیده است. 

 

ادامه نوشته

کاشان از نگاهی نو - خانه عباسیان

خانه عباسیان، لوکیشن سریال‌های ملاصدرا، خانه‌ای در تاریکی، مسافر ری، ... و نامزد دریافت جایزه بهترین معماری بنای مسکونی ایرانی - اسلامی است. این خانه به جهت معماری محجبه (نقاب‌دار)، با دیگر خانه‌های تاریخی کاشان متفاوت است.

ادامه نوشته

بار دیگر رودی که دوست می دارم

 

گفتم به اصفهان می‌روم؛

دوستی گفت: زاینده‌رود را دریاب!

دوست دیگری گفت: عکس بگیر!

دیگری گفت: از فرصت استفاده کن و در هوایش نفس بکش!

این دیالوگ‌ها که رد و بدل شد، نکته‌ی جدیدی را دریافتم: که زاینده‌رود – فارغ از بحث‌های زیست محیطی – حداقل در بین دوستان سفردوست، به یک دغدغه ملی تبدیل شده است.

البته که زاینده‌رود برای گردشگران حرف‌های زیادی دارد؛ البته که زیبائی آب روانی که با افسون پل‌های تاریخی‌اش گره خورده، تاثیر عمیقی بر ذهن مسافران برجای می‌گذارد...

با این وجود، باید زاده‌ی اصفهان باشی تا بدانی:

برای مردم اصفهان، زاینده‌رود تنها یک رود نیست... بخش بزرگی از هویت و حافظه‌ی تاریخی ماست که از زیر پل‌های رنگ و وارنگ شهر در گذر است...

باید اصفهان را زندگی کرده باشی تا جز سی و سه پل و پل خواجو – و گهگاه پل جوبی وشهرستان – نام پل‌های دیگر در قاب روزمرگی‌هایت جای گرفته باشد... وحید، مارنان، فلزی، آذر، فردوسی، بزرگمهر و غدیر...

هر کدام از این نام‌ها، با زاینده‌رود معنا می‌یابند و برای هر کدام از ساکنان شهر، معنایی دارند... از بام تا شام و برعکس، تلاش و رفت و آمد و دغدغه‌های مردم را به تماشا می‌نشینند و هرکدام هزار راز مگو در سینه دارند... از احساسات زنده‌ی بشری حکایت‌ها شنیده‌اند؛ اولین ملاقات‌ها، قول و قرارهای عاشقانه، خواستگاری‌ها، عهدهای بسته، قول‌های شکسته، دوستی‌ها، دشمنی‌ها، اشک‌ها و لبخندهای بی پایان یک شهر...

این بار، کنار پل‌های زیادی قدم زدم و تماشا کردم شادی همشهری‌هایی را که آمده بودند دل تنهایی‌شان را با لطافت آب تازه کنند... و صدای آب و صدای آب و صدای آب... و پرنده‌های مهاجری که پس از دو سال برای اقامت زمستانی بازگشته‌‌اند و از شادی زنده‌رود، در آسمان می‌چرخند و می‌رقصند...

از آن روست که خشکی این رود، مانند خاری می‌خلد و زخم می‌اندازد بر دلهایمان... وقتی که آب نیست، اگر گفتند حالمان خوب است، تو باور نکن! آب که روان باشد، حتی اگر برای مدت‌ها فرصت دیدنش را پیدا نکنیم، همین که می‌دانیم هست، حس خوب آرامش در روزمرگی‌هایمان جاریست... خواستن زاینده‌رود، برای ما هوس نیست که امروز باشد و فردا نباشد... عشق به این آب برای ما، عشق به خود زندگی است؛ که باشیم و نباشیم، او باشد و باشد و باشد...

 

 

 

خزان گلستان

ادامه نوشته

کوچه پس کوچه‌های موطن فیروزه‌ای

دوستان خوبم: سلام!  امیدوارم تاخیرم را در به‌روز رسانی وبلاگ ببخشید.

بخش نوشتاری گزارش بخارا تقریبا تکمیل شده و حالا باید تصاویرش را انتخاب کنم. از کامنت‌ها و ایمیل‌های پرمهرتان سپاسگزارم؛ تا به قول آقا شاهین "پشت درهای بخارا منتظرید" از جاذبه‌های کمتر دیده شده اصفهان یک گزارش تصویری میهمان من باشید.

- آتشکده درب مهر گوهر و مهربان

- خانه مشروطیت

- آرامگاه خواجه نظام‌الملک

- سفره‌خانه سلطان سنجر

                                                  و

مسجد آقا نور

ادامه نوشته

میعاد بهاره

قرار هرساله ام با گلها، امسال به تاخیر افتاد و دیروز قسمت شد تا به باغ گلها بروم. هرچند گرما، از رزهای محبوب من اثر چندانی برجا نگذاشته بود اما، گلهای مینیاتوری باغ بسیار زیبا بودند. عکسها را ببینید تا شما هم چون من، دل تنهائیتان تازه شود... 

 

ادامه نوشته

بهار اورازان

این یک سفرنامه نیست! 

تعدادی عکس از بهار طالقان و  روستای اورازان اینجا می گذارم تا یاد جلال آل احمد را گرامی بدارم. 

اگر مایل به شناختن اورازان هستید باید آن را به قلم جلال بخوانید، حتی اگر اورازان اکنون با اورازان جلال متفاوت باشد...

ادامه نوشته

ابیانه در قاب خزان

ادامه نوشته

از بام تا شام در آبادی‌های طالقان

از چند ماه پیش که اورازان را خواندم، تصمیم گرفته بودم که به آنجا سفر کنم؛ فرصت پیش نیامد تا جمعه گذشته که پیش از طلوع خورشید، راه طالقان را در پیش گرفتیم. نمی‌دانم قصه سفر را چگونه آغاز کنم چون بخشی از قلبم را به امید بازگشت دوباره، در کوره راه‌های بی‌نظیر طالقان جا گذاشته‌ام... رشته کوه البرز همچون صدف، این منطقه را در بر گرفته و در عجبم که این مروارید گران‌سنگ با آن طبیعت بی‌نظیر و این همه چهره ماندگار چقدر مهجور مانده...

طالقان بنا بر نوشته‌های علامه دهخدا، معرب تالکان است و تالکان از تلک می‌آید یعنی سنگ سپید و براق؛ اهالی خود شهرستان، طالقان را شهرک می‌نامند. بیش از هشتاد پارچه آبادی سراسر منطقه را پوشش داده‌اند. اهالی به زبان تاتی صحبت می‌کنند که نوعی گویش مادی‌ست.

درخت‌های سپیدار، یک تنه طالقان را فرش کرده‌اند و چه نقشی... گویی تشتی از طلا بر سر سپیدارها پاشیده باشند... ضیافت رنگها برپاست و باد که بوزد، قصه ی عاشقانه ی برگها آغاز می‌گردد؛ چه بر سر درخت باشند و چه بر روی زمین، به جلوه‌گری مشغولند.

ادامه نوشته

پاییز دل انگیز فیلبند

سلام دوستان. شب پائیزی تان بخیر. امروز به همراه دو دوست خوب، راهی فیلبند شدیم تا خزان مازندران را به تماشا بنشینیم. جای شما سبز... طبیعت بی نظیر منطقه، غافلگیرمان کرد.

پیشنهاد می کنم قبل از دیدن گزارش برنامه، این آهنگ را دانلود کرده و گوش فرا دهید تا همانگونه که برای ما خاطره ساز شد، لذت تماشای تصاویر را برایتان چند برابر کند.

اندیشه ات جایی رود، وانگه ترا آنجا کشد...

اگر در یک رویا تصاویر فیلبند را می دیدم، اولین حدسم از مکان آن، طبیعت سوئیس بود... در حالی که این تکه از بهشت در فاصله ای ۱۵۰ کیلومتری از تهران قرار دارد. دعوتتان می کنم به دیدن ره آورد این سفر:

 

ادامه نوشته

بهار هزار رنگ شاعران

 

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است

باد خنک از جانب خوارزم وزان است

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است

گویی به مثل پیرهن رنگرزان است...

ارتفاعات کلک چال - پائیز ۹۱

ترکمن صحرا از قاب دوربین

 

 

ترکمن صحرا یعنی یک تاریخ کهن پر از شر و شور...

ترکمن صحرا یعنی کرور کرور نجابت...

ترکمن صحرا یعنی جوانمردی، یعنی پایداری.

ترکمن یعنی گالان اوجا... یعنی سولماز اوچی...

ترکمن یعنی علی؛ یعنی آیلَر؛ دو جوان از نسل تو، از نسل من...

 

ادامه نوشته