از کوبا تا فرانسه!
رفقای خوب کوله پشتی نارنجی، سلام!
امیدوارم هر کجا که هستید، نوروز را با صحت و سلامتی و دلخوشی شروع کرده و یکی از بهترین سالهای زندگی را در پیش رو داشته باشید. سال 1395 با همه تلخ و شیرینش گذشت و فقط خاطرههای خوب و حسرتهای خاص خودش رو بر جا گذاشت. 95 برای من سال عجیبی بود. به دلیل خستگی روحی، کمتر به خودم فکر کردم؛ کمتر خواندم و کمتر نوشتم؛ میانه اسفند ماه و موقع حساب و کتاب که شد، تصمیم گرفتم تا جایی که دست خودم باشد، نگذارم این اتفاق دوباره بیفتد. همان موقع به شهر کتاب رفتم و از دو نویسنده مورد علاقهام کتاب خریدم تا نوروز را با نوشتههای آنها شروع کنم. «سباستین» و «جاسوس».
همه کسانی که منصور ضابطیان را میشناسند، میدانند به دلیل علاقه به گردشگری خوراک، اسم سفرنامههایش یک ربطی به غذا پیدا میکند؛ سباستین که منتشر شد، بیش از هیجان شناخت کوبا از دریچه نگاه او، کشف معمای نام کتاب برایم جالب شد؛ پس به عنوان اولین کتاب امسال خواندم و دانستم که یک بانوی کوبایی، آقا منصور ما را سباستین نامیده! اسپانیول زبانها، «Z» را «ث» تلفظ میکنند و با این حساب «خانم ایبیس» جز پس و پیش کردن دو حرف صدادار و اضافه کردن یک «S» ناقابل برای سهولت، گناه دیگری ندارد!
سباستین، دقیقا در حال و هوای مارک و پلو نوشته شده؛ با اینکه شخصا مارک دو پلو و برگ اضافی را هم دوست داشتم اما، این دو تا ترجیح میدهم. منصور ضابطیان در این کتاب جدید، جامعهشناسی و نقد پنهانی زیر پوسته طنزش اضافه کرده که خیلی دلنشین است.
و بهترین پیام کتاب:
«لحظههای آخر سفر همیشه غمانگیز است، مگر آنکه خانهات را دوست داشته باشی. کمی از روحم را اینجا میگذارم تا بهانهای باشد برای بازگشت، اگر عمری بود به جهان! اما هنوز راه نیفتاده دلم غنج میزند برای همان تهران دودآلود. برای قدم زدن از خانه تا دفتر برای در آغوش گرفتن دوستانم و تابسواری در حیاط خانهی مادری. هربار که سفر میکنم، بیشتر به این باور میرسم که ریشههای ما عمیقتر از آن است که بشود بریدشان و رفت. در سرزمین ما خیلی چیزها ایدهآل نیست. محدودیتها و مشکلات را میدانم، اما هرچه باشد مال خود ماست. ارث پدرمان است. غمش را فراوان میخوریم اما شادی هم کم ندارد... میمانیم و شادیهایش را زیادتر میکنیم.»
و اما جاسوسِ پائولو کوئیلو:
رمانی بر اساس رویدادهای واقعی زندگی ماتاهاری، رقاص هلندی که به اتهام جاسوسی در جریان جنگ جهانی اول برای آلمان، به جوخه اعدام فرانسه سپرده شد.
اولین بار در دورهی دبیرستان اسم ماتاهاری را در یک کتاب خواندم. رمانی از یک نویسنده خارجی بود که نامش به خاطرم نمانده اما، خوب یادم ماند که به تعبیر از یک نگاه دلفریب نوشته بود: نگاه ماتاهاریوار... چند سال بعد خواندم که ماتاهاری جاسوس دوجانبه بوده و بعد دیگر موضوع از خاطرم رفت تا آن روز که در شهر کتاب به تصویر روی جلد کتاب خیره شدم...
رمان جاسوس با تحقیق مفصل بر زندگی ماتاهاری نوشته شده و نتیجه کار فوقالعاده و تاثیرگذار است و این ارزشگذاری، صرف نظر از تمام احترام و علاقهای است که از قبل برای پائولو کوئیلو قائلم. با این کتاب میشود تا قرن نوزده و بیست اروپا عقب رفت و با فضای فرهنگی و اجتماعی شهرهای مهم اروپایی آشنا شد.
و بهترین پاراگراف کتاب نصیحتی است از زبان آمادئو مودیلیانی:
«بدان که چه میخواهی و از انتظاراتت فراتر برو. رقصت را بهتر کن، زیاد تمرین کن و هدفی عالی برای خود تعیین کن، هدفی که رسیدن به آن سخت باشد. چون رسالت هنرمند همین است: این که از محدودیتهایش فراتر برود. هنرمندی که کم بخواهد و به همان اندک دست یابد، در زندگی شکست خورده است.»