عالیجنابِ بلاد روس

 

اگر بخواهم دستاورد دو ترم اول تحصیل در کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی را در یک جمله خلاصه کنم، باید بگویم نقش برجسته آن در یک نام خلاصه می‌شود: آشنایی بیشتر با فئودور داستایوفسکی. بعد از سفر اول به روسیه، در یادداشتی که در مجله جهانگردان به چاپ رسید، اشاره مختصری به خانه‌ - ‌موزه‌های پوشکین، داستایوفسکی، آنا آخماتووا و جایگاه متفاوت گردشگری ادبی ایران و روسیه داشتم. اگر مایل به خواندن آن هستید، به این لینک مراجعه کنید. برای ادای احترامی که حالا به نسبت چهار سال پیش صد چندان شده، گزارشی از خانه‌- موزه وی در شهر سنت پترزبورگ تقدیم حضورتان می‌کنم:

 

فئودور داستایوفسکی چهار سال پایانی عمر خود (از اکتبر 1878 تا 1881) را به همراه همسر و فرزندانش در یکی از طبقات این ساختمان سپری کرده است. آنا گریگوریفنا، منشی او بود که سه سال بعد از مرگ همسر اول داستایوفسکی با وی ازدواج کرد. ماحصل 14 سال زندگی مشترک که تا پایان عمر داستایوفسکی ادامه داشت، چهار فرزند بود که یکی از آنها در سه ماهگی و دیگری در سه سالگی از دنیا رفتند. یک دختر و یک پسر از آنها باقی ماند که لیوبوف و فئودور نام دارند. همسر و فرزندان داستایفسکی بلافاصله بعد از مرگ وی از این ساختمان نقل مکان کردند. این آپارتمان - که در طبقه دوم قرار دارد - بعد از نوسازی بنیادین ساختمان، با کمک اطلاعات بستگان نویسنده، بازسازی و در صد و پنجاهمین سالروز تولد فئودور داستایوفسکی، در نوامبر 1971 به موزه تبدیل شد.

 

والدین فئودور داستایوفسکی

در طبقه اول ساختمان نمایشگاهی برپا شده تا بازدیدکننگان را با بیوگرافی و زندگی ادبی نویسنده آشنا سازد. بعد از دیدن این طبقه، نوبت به تماشای آپارتمان شخصی خانواده داستایوفسکی می‌رسد:

 

اتاق نشیمن

اتاق کار فئودور داستایوفسکی – عالیجناب برادران کارامازوف را در این اتاق نگاشته است.

 

این میز کار آنا گریگوریفناست. به گفته وی روند غالب داستان‌نویسی همسرش به این شکل بوده: شبها به رویدادهای فصل بعدی فکر می‌کرد؛ بعدازظهرها داستان را به آنا دیکته می‌گفت؛ سپس نوشته‌های آنا را اصلاح می‌کرد و برای بازنویسی مجدد به او بازمی‌گرداند. آنا در کنار نگهداری از بچه‌ها، مسئولیت ویرایش نوشته‌ها،  فروش کتاب‌ها و مدیریت امور مالی را نیز بر عهده داشت و از آنجا که همسرش را به عنوان یک نویسنده می‌ستود، با از خودگذشتگی و تحمل مشکلات مالی، زندگی را برای داستایوفسکی آسان‌تر می‌کرد. لئو تولستوی، بعد از مرگ داستایوفسکی به آنا گفته بود بسیاری از نویسندگان اوضاع بهتری داشتند اگر همسری مانند آنا در خانه‌شان می‌بود. خود عالیجناب نیز قدر همسرش را که صمیمی‌ترین دوست وی نیز به شمار می‌رفت، می‌دانست و آخرین و مهم‌ترین رمان خود (برادران کارامازوف) را به وی تقدیم کرد. بعد از فوت همسرش، آنا در طی 37 سال باقی‌مانده، زندگیش را به تحقیقات و گردآوری هرچه به زندگی همسرش مربوط می‌شد و ویرایش آثار او اختصاص داد. بر پایه آن تحقیقات در سال 1901 در موزه تاریخ روسی بخشی به نام مطالعات داستایوفسکی ایجاد شد و بر پایه آن، اولین موزه داستایوفسکی در خانه خردسالیش در مسکو ایجاد شد. آنا، در آخرین سال‌های عمر خود کتاب خاطراتی از زندگی فئودور داستایوفسکی منتشر کرد. بر همین اساس، نوشته هایی که در سالن در معرض دید قرار دارند حاوی اطلاعات جذاب و کمتر شناخته شده ای از جزئیات زندگی نویسنده هستند و باعث آشنایی بهتر مخاطب با وی می شوند. نوشته ها حاکی از آنست که داستایوفسکی از لحاظ سبک ادبی و جهان بینی، پیرو پوشکین، شاعر بزرگ روس، بوده است.

 

این تصویر مربوط به اتاق غذاخوری خانواده است. جایی که خانواده هر روز ساعت 6 عصر برای صرف شام گرد هم می‌آمدند؛ تنها زمانی که فرصت دیدار میسر بود؛ او دوست داشت قهوه بعد از غذایش را داغ داغ و در تنهایی اتاق کارش بنوشد و اگر کسی در حین نوشیدن آن با او صحبت می‌کرد، می‌رنجید. بعد از صرف قهوه برای پیاده‌روی از خانه خارج می‌شد.داستایوفسکی برای نوشتن به سکوت نیاز داشت و این سکوت تنها شب هنگام بر خانه حاکم می‌شد. بنابراین تمام شب را بر روی داستان‌هایش کار می‌کرد و صبح‌ها می‌خوابید. داستایوفسکی دوست داشت سماور همیشه روشن باشد و عادت به خوردن چایی سنگین (غلیظ) داشت. چایی دم کردن هیچ کس جز خودش را هم قبول نداشته است تا آنجا که اگر مجبور می‌شد چایی دم کرده آنا را بنوشد، زیر لب از بیچارگی خودش می‌نالید. وی برای صرف ناهار و خرید بیرون می‌رفت و از تقاطع خیابان‌‌های نِوفسکی و ولادیمیرسکی اغلب کالاچ (پیراشکی گوشت یا سبزیجات)، پاستیلای سفید، عسل، شکلات، مربای کی‌یف، کشمش سیاه و ژله میوه می‌خرید.

فئودور پسر

لیوبوف

کاغذ دیواری بازمانده از زمان سکونت خانواده داستایوفسکی

داستایوفسکی به انسداد ریه مزمن مبتلا بود ولی با وجود منع شدید پزشکان برای اجتناب از سیگار کشیدن، در طول شب‌ها‌یی که رمان می‌نوشت، پشت هم سیگار می‌کشید. این جعبه‌ای که مشاهده می‌کنید، بسته سیگارهایی است که خودش از ترکیب دو نوع سیگار می‌پیچید. نوشته روی در جعبه، دستخط لیوبوف دختر اوست که در روز مرگ پدر تاریخ زده و نوشته: امروز پدرم مرد.

 

وسایل شخصی و متعلقات زیادی از داستایوفسکی برجای نمانده اما آنچه در تصویر می‌بینید کلاه خود عالیجناب است زیر حفاظ شیشه‌ای.

 

و تصویر آخر خانه ابدی فئودور و آنا گریگوریفنا داستایوفسکی را در صومعه الکساندر نِوفسکی سنت پترزبورگ نشان می‌دهد.

 

Golden Ring

 

حلقه طلایی، یک مسیر گردشگری معروف در روسیه و شامل 8 شهری است که در حلقه ای واقع در شمال شرقی شهر مسکو قرار گرفته و از قدمت تاریخی برخوردارند.

شهرهای حلقه طلایی عبارتند از: ولادیمیر، سوزدال، ایوانُووو، کاستروما، یاروسلاوی، رُوستُوو وِلیکی، پِرِسلاوی زالیسکی و سِرگی‌یِو پوساد. از این میان، ساختمان‌های سفید ولادیمیر و سوزدال و بافت تاریخی یاروسلاوی در میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده‌اند. از ولادیمیر پیشتر گزارشی نوشته بودم که در این لینک موجود است. 

اهمیت این شهرهای باستانی، به دلیل نقش مهمی است که در شکل‌گیری کلیسای ارتدوکس روسیه ایفا کرده و همچنین محل رویداد مهم ترین حوادث تاریخی روسیه هستند. این شهرها، «موزه‌های فضای باز» نامگذاری شده و دارای آثار منحصربه فرد معماری روسیه در قرون 12 تا 18، شامل کرملین (کاخ/ارگ)، صومعه، و کلیساها هستند. بیشترین کلیساهای گنبد پیازی روسیه در این شهرها قرار دارند.

تصاویر زیر، نماهایی از شهرهای یاروسلاوی و روستوو ولیکی را نشان می دهند. 

 

 

 

 

#فیض_کاشانی

 

 

 

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی

ز کدام باده ساقی به من خراب دادی؟!

 

نیژنی نووگورود - روسیه

 

راهنمای سفر به ولادیمیر، نگین حلقه طلایی روسیه

 

گزارشی از شهر ولادیمیر، در ویژه نامه 6و7 روزنامه همشهری (ویژه نامه سراسر کشور) به چاپ رسید. نام نویسنده، به علت اشتباه ویرایشی «آزاده درخشش» قید شده است. 

 

«به یک شهر کارتونی سفر می‌کنیم: از آن شهرهای تمیز و دوست‌داشتنی که روزگاری نه چندان دور، آقایان با بارانی و کلاه و عصا و بانوان با دامن‌های بلند پف کرده و اشارپ و چتر آفتابی، دست در دست کودکان‌شان در خیابان‌هایش قدم می‌زدند... کوچه‌های سنگفرشی که نور چراغ‌های زیبای‌شان در تاریکی شب و زیر باران تماشایی‌ست... با خانه‌هایی دو یا سه طبقه که اتاق‌های زیرشیروانی‌شان جان می‌دهد برای قایم‌موشک و شیطنت‌های کودکانه... خانه‌هایی در رنگ‌های شاد و پنجره‌هایی که نور خورشید را به داخل خانه می‌پاشند... از آن شهرهای پر از درشکه و دوچرخه... آنجا که وقتی از پیچ کوچه به خیابان وارد شوی، قبل از دیدن سینی نان زنجبیلی‌های تازه روی سر نانوای سپیدپوش، عطر خوش آن، مشامت را پر می‌کند...  از آن معدود جاهایی که آدم‌هایش مهربانند و هیچ عجله ندارند! در دنیای واقعی اما، تنها ظاهر آدم‌هایش کمی فرق دارد... دیگر از آن لباس‌های قشنگ پیشین خبری نیست و جای درشکه‌ها را اتوبوس‌های برقی گرفته‌‌اند اما، دیگر مختصات شهر، هنوز همان است که بود... نام این شهر کارتونی، «ولادیمیر» است؛ یک شهر کوچک زیبا، روی یک حلقه طلای روسی...»

 

برای خواندن گزارش تصویری ولادیمیر، به «ادامه مطلب» سری بزنید.

ادامه نوشته

به وسعت یک رویا...

 

خاص‌تر از آن است که بتوان دید و فراموشش کرد... بعد از «ساگرادا فامیلیا» دیگر هرگز به طور مطلق مجذوب کلیسایی نشدم تا به اینجا رسیدم! ظاهرش خیلی شبیه «کلیسای سنت باسیل» مسکوست؛ همان که در تصاویر روسیه، نماد گردشگری آن قلمداد می‌شود. داخلش اما، شکوه ازلی و ابدی خداوندگار جاریست... با پوششی سراسر از عشق؛ هنر، رنگ در رنگ، از در و دیوار این خانه می‌ریزد... با تجمل افسانه‌ای «سنت اسحاق» و سادگی دل‌انگیز «کازان» تفاوت بسیار دارد... اینجا با موزائیک‌های بی‌نظیرش آدم را سر به هوا می‌کند... افسون مطلق است این کلیسا؛ افسانه‌ای تماماً ساخته و پرداخته از موزائیک‌های بسیار کوچک؛ افسونی مقدس...

 
 
ادامه نوشته

جایگاه گردشگری ادبی؛ از تهران تا پِتِل پورت...

 

این گزارش در شماره 65 مجله جهانگردان به چاپ رسیده است:

 

 از طلوع گردشگری ادبی به طور عام  در سطح جهان، مدت مدیدی نمی‌گذرد. این شاخه از گردشگری که با مطالعه، ادبیات و فرهنگ نوشتاری هر کشور نسبت مستقیم دارد، می‌تواند با آموزش کافی، تفاوت عمیقی درسطح دیدگاه گردشگران ایجاد نماید.  به طور کلی، مکان‌ها و اشیایی که با اتفاقات مهم زندگی، آثار هنری یا مرگ یک شخصیت مشهور ادبی در ارتباط باشند، در این تقسیم‌بندی قرار می‌گیرند؛ مکان‌هایی مانند محل تولد و زندگی، مسیر ادبی، لوکیشن خلق یک اثر و آرامگاه‌ها از این دسته‌اند. از برجسته‌ترین جاذبه‌های گردشگری این شاخه در سطح بین‌الملل، می‌توان به «خانه جین آستین»، «مسیر کد داوینچی»، «خانه خیالی شرلوک هولمز» و «آرامگاه شکسپیر» اشاره کرد.

 ایران که از دیرباز مهد ادب بوده و از این نظر میان کشورهای جهان کمتر رقیبی دارد، قدردان این میراث هنگفت نیست؛ در حالی که کشورهای پیشرو در صنعت گردشگری، پا را از دایره تقسیمات ابتدایی فراتر نهاده و فضاهای خیالی یا سمبلیک برای جذب گردشگر ادبی ایجاد می‌کنند، ‌ما برای پذیرایی از کسانی که با مطالعه و دانش کافی به جستجو می‌پردازند نیز، دستمان خالیست؛ چه برسد به کسانی که به ادبیات علاقه چندانی ندارند و این سبک گردشگری، وظیفه آشنایی آنان را با این میراث فرهنگی برعهده دارد. به جرأت می‌توان گفت در حال حاضر، ایران با وجود داشتن سرمایه‌های ارزشمند در این زمینه، حرف چندانی برای گفتن ندارد. بیشترین مکان‌هایی که بر جای مانده، آرامگاه شاعران و نویسندگان است. خانه و مایملک بسیاری از مفاخر ادبی یا تخریب شده یا اگر مختصری هست نیز، در خلال بی‌توجهی دارد از دست می‌رود و چه فاصله‌ بزرگیست میان ایران و روسیه؛ از داشته‌های تهران تا برداشت‌های سنت‌پترزبورگ...

در این نوشته، تعمدا از توضیح در مورد دو آرامستان‌ معروف روسیه (نِوودویچی و نِوسکی) که مانند «آرامستان پرلاشز» شهرت جهانی دارند و مدفن شخصیت‌های مشهور بسیاری هستند، چشم‌پوشی کرده و تنها سه خانه موزه از شهر سنت پترزبورگ به عنوان نمونه معرفی می‌گردند:

 

خانه داستایوفسکی؛ خانه‌ای در خورد پیل

بی‌شک فئودور داستایوفسکی را می‌توان مشهورترین نویسنده روسی در میان ایرانیان لقب داد. «شب‌های روشن»، «یادداشتهای زیرزمینی»، «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» از شاخص‌ترین آثار او هستند. خانه محل اقامت وی در سنت پترزبورگ، که محل نوشتن رمان «برادران کارامازوف» نیز بوده را، با توضیحات همسر و نزدیک‌ترین دوستانش به همان شکلی بازسازی کرده‌اند که نویسنده در آن سکونت داشته است؛ در یکی از طبقات، موزه‌ای به فراخور شأن وی ساخته‌ شده تا گردشگران را با زندگی و آثار او آشنا سازد. موزه که از دو سالن تشکیل شده، عبارت است از مجموعه‌ای از تصاویر، دست‌نوشته‌ها، کتاب‌‌ها و سایر ملزومات متعلق به نویسنده که با راهنمای صوتی اطلاعات فوق‌العاده‌ای را در اختیار بازدیدکنندگان می‌گذارد. ورودی آپارتمان را میزی تزئین کرده که «کلاه» نویسنده را در یک قاب شیشه‌ای محافظت می‌کند؛ تنها یادگار واقعی از لوازم شخصی وی. اتاق نشیمن، اتاق کار داستایوفسکی، اتاق کار همسرش، اتاق بچه‌ها ( که راهنمای صوتی و نوشته‌های راهنما قاطعانه بیان می‌کنند اطلاعاتی از آن در دسترس نبوده و اتاق بر طبق سنت آن بازه زمانی چیده شده است.) هرکدام شامل اطلاعات ریز و جذابی است که گردشگر را گوش به زنگ و مشتاق نگاه می‌دارد. عادات نویسنده، غذاهای مورد علاقه، مسیر پیاده‌روی و حتی تکیه کلام‌های او، نکاتی هستند که دیده و شنیده می‌شوند. بقایای کاغذ دیواری که زمان اقامت داستایوفسکی بر دیوار بوده، جایی در یک قاب شیشه‌ای قرار گرفته و نشان می‌دهد که جزئیات چه نقشی در برجسته‌سازی درک فضا ایفا می‌کنند.

 

 

خانه پوشکین؛ لمس یک حادثه

«الکساندر پوشکین» را بزرگ‌ترین شاعر زبان روسی می‌دانند. موزه پوشکین در سنت پترزبورگ، آپارتمانی است که در آن ساکن بوده و آخرین روزهای زندگی وی را در خود ثبت کرده است. پوشکین در پی شایعاتی که در مورد همسر زیبارویش «ناتالیا» بر سر زبان‌ها افتاده بود، برای اعاده حیثیت به «جرج دانتس»، افسر فرانسوی پیشنهاد دوئل داد و پایان زندگی خویش را با یک تراژدی رقم زد. گردشگرانی که به این خانه وارد می‌شوند، با یک روایت جذاب با پوشکین آشنا شده و نسبت به زندگی، آثار و مرگ او حساس می‌گردند؛ به طوری که حتی اگر پیش از دیدن موزه، جز نام، چیز دیگری از وی نمی‌دانند، هنگام خروج، سرشار از احساس و با کنجکاوی و ولع به سراغ آثار وی خواهند رفت. چیدمان اتاق‌ها، محل شروع و پایان روایت و جزئیات هر بخش، همه اصولی و حساب شده‌اند. بخش ابتدایی موزه، دست‌نوشته‌ها و نقاشی‌های پوشکین را نشان می‌دهد. دقیقا همان جا، تابلوی هشدار عکاسی ممنوع کنار یک نقاشی قرار دارد که او را بعد از دوئل، زخمی شده در محل حادثه نشان می‌دهد. یک اشاره سریع برای آن که بیننده بداند قرار است با چه چیزی روبرو شود! در سالن بعدی، اطلاعات کم‌کم در اختیار گردشگر قرار می‌گیرد. شوک خفیف بعدی، تماشای تپانچه‌ایست که در دوئل استفاده شده و از تمام موزه، تنها عکسبرداری از همین دو عنصر برجسته تاثیرگذار ممنوع است! به آپارتمان که وارد شوید، ابتدا صندلی انتظار ناتالیا را خواهید یافت. راهنمای صوتی می‌گوید که ناتالیا دو روز بعد از دوئل را، در نگرانی از وضعیت پوشکین، در این اتاق سپری کرده است. اتاق بعدی، اتاق ناتالیاست. با پرتره معروف وی اثر «الکساندر برولوف»، گلدوزی و دست‌نوشته‌هایی که نگرانی از بی‌پولی و بدهکاری را دائم تکرار می‌کنند؛ از اتاق بچه‌ها که گذر کنید، به مهم‌ترین اتاق خانه می‌رسید: کتابخانه و اتاق کار شاعر؛ یک اتاق به شدت زیبا و باشکوه با میز کار و تخت کوچکی برای استراحت. پوشکین بعد از دوئل از این اتاق خارج نشد و دو روز آخر را در آن گذراند. راهنمای صوتی به بازدیدکننده خواهد گفت که شاعر، دو اثر معروفی که بعدها توسط «چایکوفسکی» به اپرا تبدیل شدند را، در این اتاق نگاشته است؛ اما تاثیرگذارترین جمله‌ای که گردشگر می‌شنود این است: "خداحافظ دوستان من!" جمله‌ای که پوشکین خطاب به کتاب‌هایش می‌گوید! در بخش آخر موزه، پرتره پوشکین اثر «پیوتر سکولوف» و ماسک مرگ او را به نمایش گذاشته‌اند. حس و حال گردشگری که از این موزه بیرون می‌آید، قطعا با حالی که به آن قدم گذاشت تفاوت دارد و این همه، به یمن قدرت یک روایت تاثیرگذار است...

 

 

 

خانه آنا آخماتووا؛ تجربه تلخی ایام

این موزه که خانه مشترک «آنا آخماتووا» و «نیکلای پونین» است، به طرز گیرایی بازدیدکننده را دچار تجربه‌های نو می‌کند! راهنمای موزه بعد از تحویل راهنمای صوتی، شما را به خارج آپارتمان و طبقه پایین هدایت می‌کند تا لختی پشت پنجره بایستید و به باغی بنگرید که آنا روزی به آن می‌نگریسته... و باید همه تن چشم شد و «سایه زیباترین کاج را در آن سوی ممنوع‌ترین پنجره» یافت! بعد باید پله‌ها را از نو بالا رفت و پشت در ورودی ایستاد. جایی روی دیوار، پنجره کوچکی به چشم می‌خورد؛ راهنمای صوتی می‌گوید که در روزهای خفقان حکومت استالین، اهل خانه با شنیدن زنگ در، از پشت پنجره به شخص تازه ‌وارد نگاه می‌کنند. بعد از لمس این ترس و دلهره، می‌شنوید که باید زنگ قدیمی در را بزنید ولی منتظر باز شدن آن نمانید؛ در را بگشایید و وارد شوید: در بدو ورود، بارانی نیکلای پونین را آویخته بر دیوار خواهید یافت. آنا در روز بازداشت وی، آن را به جالباسی آویخت و بعد از این همه سال هنوز همانجاست... در راهروی منزل، انبوهی از وسایل قدیمی و چمدان‌های خاک خورده شما را از تونل زمان عبور می‌دهند. به اتاق نشیمن که وارد شوید، با تعداد زیادی از عکس‌های خانوادگی آویخته بر دیوار احاطه می‌شوید؛ بهترین قسمت ماجرا اما، میز ناهارخوری وسط اتاق است با یک آباژور قرمز قدیمی و زیبا؛ طرح این آباژور را در سایت موزه «آنا آخماتووا» نیز خواهید یافت. کنار درب ورودی، پرتره‌ای از «الکساندر پوشکین» وجود دارد که یادآوری می‌کند بانوی شاعر، علاقه خاصی به وی داشته و عضو آکادمی علوم در پوشکین شناسی بوده است. تجربه بی‌نظیر این اتاق، اجازه نشستن سر میز ناهارخوری و ورق زدن یکی از کتاب‌های شعر آناست. دو اتاق بعدی، اتاق‌های او را در طی دو مرحله اقامت در این خانه تشکیل می‌دهند. وسایل شخصی، اشارپ وی، دست‌نوشته‌ها و پرتره‌اش که اثر آمادئو مودیلیانی است، قابل مشاهده‌اند. در بخش موزه، دست‌نوشته‌های آنا، به همراه تصاویر متعددی از دوره‌های مختلف زندگیش در معرض دید بازدیدکنندگان قرار دارند. اطلاعات بسیاری از رنج‌های زندگی این شاعر و تنها فرزندش «لف» که تحت تاثیر حکومت استالین قرار داشت، در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد. آنا آخماتووا که دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد را دریافت کرد، بعد از مرگ بزرگ‌ترین شاعر زن روسیه لقب گرفت...

 

 

 

و اینک: خرده هوشی، سر سوزن ذوقی:

شکی نیست که فاصله بسیاری میان گردشگری ایران و جهان وجود دارد. سوال تامل‌برانگیز آن است که از کدام راه می‌توان این فاصله را کاهش داد؟ غنای ادبی این سرزمین، می‌تواند کلید چنین پرسشی باشد. می‌توان هنگام مرمت خانه‌های ثبت شده، از خاطرات بستگان مشاهیر برای خلق فضای با کیفیت بهره برد؛ می‌شود برای اشیایی که غالبا سر از انبارهای متروک درمی‌آورند، ارزش قائل شد؛ شاید بتوان به جای سرازیر کردن اشیای یادگاری به سطل‌های زباله، برای روایت تاریخ از آنها کمک گرفت؛ ثبت ملی شدن ساختمان‌ها به هیچ وجه کافی نیست؛ می‌توان از خانه چند تکه شده پروین اعتصامی، درنگ‌جایی برای شعر و ادب آفرید؛ می‌شود برای خانه جلال و سیمین نقشه‌های خوبی کشید؛ سایه درخت ارغوان ابتهاج هنوز پابرجاست؛ و شاید که با همت ما، خانه «نادر ابراهیمی» تبدیل به موزه شود... که نه «آتش بدون دود» او کم از «برادران کارامازوف» دارد و نه سوگنامه «گالان اوجای ترکمن» کم از قصه «پوشکین».

بزرگ‌ترین درس سفر به روسیه، دریافت سطح بالای کتابخوانی مردم عادی در زندگی روزمره است. اگر سرانه مطالعه افراد جامعه را با کیفیت گردشگری ادبی آن کشور یک رابطه دوطرفه تلقی کنیم، می‌توان امیدوار بود با بهره‌گیری از این شاخه گردشگری، مردم ایران نیز به مطالعه بیشتر تشویق شوند و با شعر و ادب دوباره آشتی کنند...

 

 فرشته درخشش      

نقطه، سر سطر

  

جاری شده‌اند

عاشقانه‌هایم،

در سکوت این غروب خاکستری؛

هجمه یاد،

بر باد خواهد داد 

آرامش این لحظه‌ها را...