از همان دم در و از پشت ستون‌های آجریِ به اصطلاح هشتی، چشم هر دویمان قالی دستباف ته سالن را گرفت. چند لحظه بی‌حرکت ایستادیم و حظ بصر بردیم. هنوز نمی‌دانستیم شصت و دو متر از هنر دستان عمو اوغلی چشممان را گرفته! از نقش‌بافته‌های فاخر عمو که دل می‌کنیم، باز هم تا چشم کار می‌کند، هنر است که تراوش می‌کند از میان روزمرگی‌ آدم‌های خوش ذوقِ به جا مانده لای ورق‌های کتاب تاریخ... از لاله و چادرشب بگیر تا سماور و قلیان. از لباس فاخر و دُر و گوهر تا کشکول و تبرزین و گُل‌گیر شمع! حلقه یاسین و بازوبند قرآنی و اشیایی از این دست که آرزوها و حسرت‌ها و دعاهای گره خورده بر آنها در گوش تویی که به تماشا ایستاده‌ای، قصه می‌خوانند... حال و هوای این اتاق، آدم را پرت می‌کند به جایی میان گذشته، میان عطر خوب مادربزرگ‌ها و پنج‌دری‌ها... به سادگی همین کلمات می‌توان ناآرام و بغض‌آلود، وارد این سالن شد، غبار و خستگی زمانه را پشت یکی از آن اشیای جادویی که بیشتر به دل می‌نشیند پنهان کرد تا به خاطرات دیگر موزه بپیوندند و در نهایت با یک حال خوب این مکان را ترک نمود. هر تکه از این اشیا نفیس می‌تواند گوشه‌ای از تاریخ نانوشته آدم‌های قدیمی زندگی هر کدام از ما باشد؛ آدم‌هایی که گرچه اشک‌ها و لبخندهایشان به یاد کسی نمانده اما، ردی از تمام احساساتشان در حافظه یادگاری‌هایشان جاریست. اینجا اگرچه نمایشگاه هنر و زندگی موزه ملک نام دارد اما، بوی ناب خاطره می‌دهد... همان که امروزی‌ترها، صدایش می‌زنند: نوستالژی!

 

با سپاس ویژه از معاون فرهنگی و رئیس اداره موزه ملک، جناب آقای رضا دبیری نژاد برای ارسال تصاویر