سفرنامه کردستان (مریوان - دریاچه زریوار)
همچنان در جاده سرسبز مریوان به پیش می رویم و به حرفهای شیرین حسن آقا گوش می دهیم. کنار جاده تعداد زیادی از اهالی، توت فرنگی می فروشند... یک کاسه توت خریدیم و به محض ورود به ماشین از عطرشان سرمست شدیم. از این توتها باید چشید تا معنی واقعی توت فرنگی را مزمزه کرد. از جلوی تابلوی چورننه که گذشتیم، حسن آقا یک خاطره جالب برایمان تعریف کرد. زمانی که برق را به این منطقه می کشیده اند، روستاهای چور و ننه حدود ۳۰۰ متر با یکدیگر فاصله داشته اند. روستای چور، یک روز زودتر صاحب برق می شود. همان شب اهالی روستای چور به روستای ننه می روند و به اهالی آنجا می گویند: "زندگی بدون برق خیلی سخت است. شما چطور امورات خودتان را می گذرانید؟..." نیم ساعتی از خوش ذوقی مردم روستا لبخند به لب داشتیم.

حدود ساعت ۴ به مریوان رسیدیم، مستقیم به سمت هتل زریوار رفتیم. اتاقها را تحویل گرفتیم و بعد از صرف ناهار دو ساعتی استراحت کردیم تا سر حوصله به دیدار دریاچه برویم. اوقات دلپذیری انتظارمان را می کشید. درست روبروی هتل و در کنار دریاچه مسیری برای پیاده روی هست و ازدحام مردم شهر، عصر آدینه را به یادمان آورد. مریوانیها، روزهای جمعه، پیر و جوان برای تفریح و پیاده روی به کنار دریاچه می آیند. گم شدیم میان طرح لباسهای چشم نواز محلی و لبخندهای مهربانشان...


فوتبال دستی بازی محبوب شهر مریوان است.

این پسرک کرد زیبارو، علیرضا نام دارد. وقتی خواستم از او عکس بگیرم، برایم ژست کردی گرفت... هنگام برگشتن به خانه هم آمد تا از ما خداحافظی کند.
باعث خوشحالی ست که هموطنان کردمان فرهنگ و سنتشان را به خوبی پاس می دارند. بیشتر جوانان کرد لباس محلی بر تن دارند... بیشتر آقایان. خانمها کمتر لباس کردی می پوشند... اگر هم بپوشند باز تعدادی شان یک مانتو روی آن به تن دارند. تقریبا تمام دختران جوان، شیک پوش و خوش لباسند... اگر صدای کردی صحبت کردنشان را نشنوید خیلی راحت می توانید در یکی از خیابانهای تهران قدم زدنشان را تصور کنید.
تا اهالی مریوان را نظاره می کردیم که رسم زندگی شان را بیاموزیم، در مورد خوراکی های محبوبشان هم نکات جالبی یاد گرفتیم. مهم ترین تنقلاتشان نخود است و تخمه. در مورد نخود کمی بعد توضیح خواهم داد. تنها نکته ای که در مورد تخمه شکستنشان به ذهنم می رسد، این است که متاسفانه هیچ فرهنگی برای نریختن پوسته روی زمین تعریف نشده...
وقتی خوب چشم و دلمان از شناخت مردم و دیدن دریاچه سیر شد، نشستیم به کتاب خواندن. عطر سنبل، عطر کاج را آنجا شروع کردم...
عکسهای غروب دریاچه را باهم ببینیم:




خوب که گرسنه شدیم، رفتیم سراغ ماهی کباب... تجربه ی بسیار لذتبخشی بود. همین قدر بدانید من که خیلی اهل غذاهای دریایی نیستم، برای فردا ظهر هم پیشنهاد ماهی کباب دادم...
در سکوت نیمه شب و در تاریکی دلچسبی قدم زنان از کنار دریاچه به هتل باز می گشتیم. چیزی حدود چند صد قورباغه، نشسته بر نیلوفرهای آبی آواز می خواندند و من عجیب غرق لذت بودم... داشتم با خودم زمزمه می کردم:
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه...
کمی بعد، صدای فریاد کسی و بعدتر صدای بوق ماشینی سمفونی روح نواز شب دریاچه را شکست...

یک صبح زیبا - نمای دریاچه از اتاق هتل

نمای پشت ساختمان هتل

ورودی لابی پر است از گل های محبوب من...

بعد از خوردن صبحانه و تحویل اتاقها، سراغ بازار را گرفتیم. بازار قدیمی و پاساژهای مریوان در خیابان جمهوری قرار دارند. بسیاری از گردشگران در ابتدای امر به اشتباه سراغ بازارچه مرزی را می گیرند که با راهنمایی افراد محلی متوجه می شوند بازار مرزی جای مناسبی برای رفتن نیست. اگر قصد خرید دارید، بهتر است صرف نظر کنید. قیمتها با تهران فرق چندانی ندارند.

بازار مریوان



با دیدن این آگهی آه از نهادم برآمد! در تهران و شهرستانهای بزرگ کم مسئله داریم از این اپیدمی فراگیر، فرهنگ کردستان را هم به بیراهه کشیده... اگر به حریم نامحرم سلطان بد و بیراه بگویم، ناراحت می شوید؟

از این نوشته چیزی دستگیرتان می شود؟ عکس بعدی را ببینید:

صاحب گاری بوته های نخود میفروشد، البته نارس چیده می شوند.

مردم یک دسته را ۱۰۰۰ تومان می خرند و نخود ها را از غلاف در می آورند و می خورند. رضا در کودکی نخود خورده بود و به محض دیدنشان پیشنهاد خرید داد. لطیف، کمی شیرین و بسیار خوشمزه تر از نخود رسیده است. پیر و جوان و مرد و زن، حتی گداهای نشسته کف خیابان را مشغول خوردن نخود می یابید. پوکه های نخود هم سرانجامی جز کف خیابان ندارند. باز جای شکرش باقیست گیاه است و خوردنش برای پرندگان احتمالا مضر نیست. رضا یک حساب سرانگشتی کرد و به این نتیجه رسید که اینطور فروختن نخود بیشتر منفعت دارد تا صبر کردن برای رسیدن محصول!
نوبت گشتن دور دریاچه بود...
از لذت دور زدن دریاچه مانینجو یا هوان کی یم، به این نتیجه رسیده ایم که در صورت امکان، دور زدن دریاچه، یکی از باید های سفر است. صبح از کارمند هتل پرسیده بودیم چقدر طول می کشد تا با ماشین دریاچه را دور بزنیم. باید تا نزدیکی مرز باشماق می رفتیم و از روستاهای اطراف و باغهای میوه حوالی دریاچه گذر می کردیم. حدود ۴۰ دقیقه راه بود. بعد از دیدن بازار با مبلغ ۱۵ هزار تومان یک ماشین گرفتیم و دور دریاچه را گشتیم. جایتان سبز! بسیار سفر مطبوعی بود. در نزدیکی های مرز وارد روستاهای اطراف شدیم و به گفته راننده فصل رسیدن میوه ها، روزهای جمعه، این مسیر جای سوزن انداختن نیست. برای عکاسی، فقط یک بار ماشین را متوقف کردیم.

درختان، دو به دو جفت شده اند انگار.





حدود ساعت ۳ بود که گشت به انتها رسید و باز برای خوردن کباب ماهی به کنار دریاچه بازگشتیم.

دریاچه غرق در سکوت بود؛ پارادوکس غریبی داشت خلوت ظهر شنبه با هیاهوی شب پیش...

از شور و نشاط شب قبل، فقط درختان بید مجنون بودند که همچنان با وزش نسیم می رقصیدند...

برخلاف دیشب، دریاچه میهمانان زیادی نداشت...

این تابلو را به خاطر بسپارید تا اگر گذارتان به مریوان افتاد، طعم خوش ماهی کباب را به شما بچشاند. صاحب رستوران که در عکس حضور ندارد، مرد دنیا دیده ای بود. شب قبل بسیار دلنشین از تجربه های روزگار برایمان سخن گفت.

قزل آلا را روی زغال و با نمک و فلفل و روغن زیتون و آبلیمو و سماق، به آرامی کباب کرده و با نان لواش، پیاز، خیارشور و گوجه سرو می کنند.

برنامه این بود که شب را در اورامان به صبح برسانیم. تاکسی های خطی اورامان نزدیکی بازار می ایستند. باید می رفتیم کوله پشتی ها را از هتل برداریم و راهی شویم. پس از ناهار کمی همانجا روی تخت نشستیم و گپ زدیم و بعد به کنار دریاچه بازگشتیم تا کمی به مرغابی ها غذا بدهیم و از دریاچه خداحافظی کنیم.

آب دریاچه، زیر نور خورشید مانند طلا می درخشید...

این مرغابی ها هم در خاطرات سفر ما جای دارند. معمولا در طول روز و هنگام رفت و آمد قایقها نزدیک نمی آیند. بدین خاطر، بیشتر غذایشان سهم ماهیها شد... جوجه ها شبها برای استراحت به این قسمت می آیند.

شب پیش، وقتی از خلوت شدن دریاچه مطمئن شدند، دسته جمعی آمدند تا کنار والدینشان استراحت کنند. ناگهان قایقی با سرعت از کنارشان گذشت و این طفلکیها که توان مقابله با موج را نداشتند، هر کدام به گوشه ای آواره شدند...

آخرین تصویر را هم از علفزار رمزآلود دریاچه ببینید که صدای نسیم در لا به لای آنها، به لالایی دلنشینی می ماند...
مریوان جادوئی ست... گوشه ای از قلب را به اسارت در می آورد... با این حال با بخشندگی تمام چیزهایی به شما خواهد داد که هیچ جای دیگر تجربه نخواهید کرد. از همین حالا برای دوباره دیدنش دلتنگم...
چند نکته:
- نام قدیم مریوان، مهروان بوده، یعنی جایگاه مهر.
- زیوار را کردها زریبار تلفظ می کنند؛ زری یعنی دریاچه.
- برای اقامت در کنار دریاچه می توان از چادر استفاده کرد. چندین آلاچیق سرپوشیده هم برای کرایه موجود است.
