از معبد تیرتا، رفتیم به جنگل میمون های مقدس... درون جنگل نوعی از میمون های کمیاب زندگی می کنند و چند معبد هم داخل جنگل قرار دارد. میمونهای شاد در حال شیطنت بسیار تماشایی اند.

نمی دانم شما چه احساسی دارید اما، برای من که از میان حیوانات میمون ها را خیلی خاص دوست دارم، فضای دوست داشتنی بود. از چشمان بعضی هاشان شیطنت می بارد و می آیند و آرامش گروهی بقیه را به هم می ریزند و جنگی به راه می اندازند که بیا و ببین!

بدون شرح!

برای غذا دادن به میمونها اجازه دارید موز همراه بیاورید یا همانجا (البته بسیار گران تر از بازار) موز تهیه کنید. میمونها هم به تلافی چنین محبتی هجوم آورده، از سر و کله گردشگران بالا رفته و اداهای با مزه در می آورند.

روی تابلوی راهنما چند توصیه مهم نوشته اند که نادیده گرفتنشان گاهی باعث آزار گردشگران می شود. تماس با میمونها یا مسخره کردنشان باعث ایجاد واکنش منفی می شود. هر گونه تلاش برای پنهان کردن مواد خوراکی در جیب یا کیف همراه، حمله میمونها را به همراه دارد. به شدت گرسنه بودم و با خواندن این اطلاعات دنبال یک جای خلوت می گشتم تا کمی فندق از کیف دربیاورم.

به یک پیاده رو خلوت رسیدیم و من تصمیمم را عملی کردم اما هنوز آخرین دانه ی فندق در دستم بود که نمی دانم یکی شان از کجا پیدا شد و به سرعت برق فاصله بین کفشها تا کمرم را طی کرد و مچ دستم را گرفت. مجبور شدم فندق را به فاصله دوری پرت کنم تا دست از سرم بردارد...

هر چه بقیه در جوش و خروش بودند، این یکی تنبل و بی عار افتاده بود و چیزی باعث واکنشش نمیشد!

کارگران داشتند روی سنگ های دیوار معبد حکاکی می کردند...

 

بازدید از جنگل که به انتها رسید، رفتیم بازار اوبود... بازار شلوغی ست؛ پر از فروشگاه های صنایع دستی و البته مملو از تابلوهای نقاشی. گرسنگی اجازه نداد زمان زیادی در اوبود بمانیم. همین که به چند فروشگاه سرک کشیدیم و فضای آنجا را درک کردیم رفتیم برای خوردن ناهار. از رستوران که بیرون آمدیم جمعیت زیادی را دیدیم که مانند مردمی که صبح برای زیارت به تیرتا آمده بودند لباس سپید به تن داشتند و با همراهی آهنگی خاص به سمت اقیانوس در حرکت بودند. عکس ها را که به ساری نشان دادم و داستان را پرسیدم، خیلی مختصر جواب داد برای جشن فردا هندوها می روند تا در اقیانوس بدنهایشان را بشویند و پاکیزه شوند.

نمی دانم چرا در مورد این جشن، آن موقع بیشتر کنجکاوی نکردم... چند روز پیش که عکس را برایش فرستادم و توضیحات بیشتر خواستم، ساری جوابی داد که با اطلاعات من در مورد آیین هندو همخوانی ندارد. گمان می کنم اشتباه کرده! هندوها جشن های فراوانی دارند و ساری برایم نوشته که مراسم مربوط به روز قبل از روز سکوت است. روز سکوت اما، روزی در ماه مارس و نزدیک سال نو شمسی است درحالی که ما در نیمه ی اول دسامبر در بالی حضور داشتیم. با این وجود بد نیست در مورد روز نایپی بدانید:

روز سکوت یا جشن نایپی، روز قبل از سال نو ساکا ست. روز قبل از جشن، هندوها تن خود را در آب می شویند و مراقبه می کنند و برای جشن آماده می شوند. از ساعت ۶ صبح نایپی تا فردا صبح ساعت ۶، هندو ها ساکن می شوند. چراغهای خاموش یا کم نور، تلویزیون های خاموش یا بسیار کم صدا، خیابانهای بدون عابر و تنها حضور نیروهای امنیتی سنتی برای اطمینان از اجرای قوانین...

هندو ها در روز سکوت، کار نمی کنند، مسافرت نمی روند، تعدادی روزه می گیرند و بعضی ها روزه ی سکوت... یک روز کامل برای مراقبه و خویشتن داری... اگرچه این جشن متعلق به هندوان می باشد اما در تقویم اندونزی تعطیل است و در بالی همه مردم آن را به رسمیت می شناسند. گردشگران هم توجیه می شوند تا از اتاقهای هتل بیرون نیایند... فرودگاه بالی هم در این روز جز در موارد فرود اضطراری برای نجات جان مسافر یا زایمانی غیر منتظره بسته خواهد بود...

 

ساری تماس گرفت تا برای شام به رستورانشان دعوتمان کند. تا وقت قرار ۲ ساعتی فرصت داشتیم و انتخاب مقصد بعد را به عهده راننده گذاشتیم. گفت می بردمان ساحل تانا لات تا غروب خورشید را ببینیم. در مسیر با دیدن این ساختمان زیبا توقف کردیم.

راننده با انگلیسی دست و پا شکسته اش نتوانست بگوید اینجا کجاست. درهای مجموعه هم بسته بود و کنجکاوی را گذاشتیم برای بعد.

شب ساری توضیح داد که موزه ملی بالی است و در حال تعمیر.

موز سرخ شده را که فراموش نکرده اید؟ این آقا دارد موز سرخ می کند. یک نوع موز سبز مخصوص را برش های عرضی می دهند و در مایعی که از شیر(یا آب) و آرد تهیه شده می غلطانند و در روغن داغ می اندازند.

رسیدیم به ساحل تانا لات؛ ساحل اختصاصی چند هتل معروف است و ۱۸۰ درجه با ساحل کوتا تفاوت دارد. خلوت و ساکت. هوا ابری بود و دیدن غروب قسمتمان نشد در عوض نیم ساعتی سرگرم تماشای بازی سگها شدیم. سگ های ۲ نفر از مسافران هتل با هم بازی می کردند که سگ سومی از راه رسید و دنبالشان راه افتاد. نه آن دو به این یکی ذره ای محل گذاشتند، نه این یکی از رو می رفت! نیم ساعت داستان کمدی تماشا کردیم و برگشتیم.

 محله های مختلف بالی به لحاظ فرم و اشکال ساختمان، بسیار متفاوتند. در عرض چند دقیقه رانندگی از کوچه هایی که به کوچه های روستایی می مانند و مزرعه های کوچک را در خود جای داده اند به خیابانهای شیک و مدرن رسیدیم و به رستوران همسر ساری که POATON نام دارد. ساری می گوید سفارت کشورهای دیگر در همین خیابان واقع گردیده اند. موزیک زنده برقرار و جو بالیایی دلپذیری حاکم بود.

در تصویر بالا، ساری و همسرش را می بینید. پشت سر آنها دوست جوان ساری نشسته که به یک خارجی شوهر کرده و مقیم فرانسه شده...

ما گرسنه نبودیم و فقط چای سرد لیمو سفارش دادیم. این غذای دریایی خوش آب و رنگ شام ساری بود که روی سینی حصیری و برگ درخت موز سرو شد.

صبح فردا قبل از اینکه راننده بیاید کوله ها را بستیم تا همراه مان ببریم. پرواز کوالالامپور حدود ساعت ۶ صبح فردا بود و برای آنکه مزاحمتی برای صاحب خانه به وجود نیاوریم، تصمیم گرفتیم شب آخر را در فرودگاه بمانیم.

این تصویر حیاط خانه ی ساری است. پشت ستون پنجره اتاق خواب بچه هاست که اقامتگاه ما بود اما نکته ی عکس، پشت تنه درخت انبه است. تمام هندو ها یک معبد کوچک دم در خانه دارند که مجسمه خدایان یا نذوراتشان را درون آن قرار می دهند.

لباس عروسی به سبک هندو

تدی و رندی

سینی پیشکشی برای خدایان (بیشتر برای ویسنو - خدای آب و زندگی)

خانواده ساری با احتساب خدمتکاری که با آنها زندگی می کند ۵ نفرند و این سینی غذا هر روز صبح به عنوان سمبل سپاسگزاری برای خدایان سرو می شود. قبل از اینکه در مورد آیین هندو صحبت کنم باید خاطره ای از همان دختر خدمتکار برایتان بگویم. نامش یادم نمانده اما کم سن و سال و مهربان بود. از جاوه برای کار به بالی آمده بود و سواد درست و حسابی نداشت. همان روز صبح وقتی سینی غذا را آماده می کرد چیزی گفت که ساری به خنده افتاد. نگاه کنجکاو مرا که دید برایم تعریف کرد دخترک چه گفته؛ پرسیده بود: من چند روز نشستم و سینی غذا را نگاه کردم. خدا نیامد و هیچ نخورد! چرا هر روز این کار بی ثمر را تکرار کنیم؟ ساری در پاسخ به او گفته بود: معلوم است که مجسمه غذا نمی خورد! این یک حرکت نمادین است برای ستایش خدا و تشکر از تمام نعماتی که به زندگی ما بخشیده...

 آیین هندوی بالی با هندوی هندوستان کمی متفاوت است. خدایشان Ida Sang Hyang Widhi Wasa نام دارد که به اختصار Hyang Widhi  نامیده می شود. هیانگ ویدهی دستیاران زیادی دارد که مسئولیت های مختلفی را به عهده دارند. از جمله آنها می توان به ۳ خدای مشهور اشاره کرد؛ دیوا برهما، دیوا ویسنو و دیوا شیوا.

برهما، مظهر آفرینش است. ویسنو یا ویشنو همان خدای آب که نگهداری از کائنات و موجودات بر عهده اوست. شیوا، مسئول از بین بردن موجودات است وقتی دیگر در این جهان مفید نباشند...

با این وجود، هندوان، یکتا پرستند. در کتاب مقدسشان این جمله آمده:

"بر هر ثابت و جنبنده و نیز بر هر آنچه راه می رود و بر هر آنچه می پرد و بر تمام این آفرینش رنگارنگ، تنها یک خدا فرمانروایی می کند."

 

راننده که آمد، با ساری و خانواده اش خداحافظی کرده و آخرین روز سفر بالی را آغاز کردیم. رفتیم یک مرکز خرید محلی به نام پاسار سوکاواتی. اینجا هم مشروط بر چانه زدن محل خوبی است برای خرید سوغاتی.

شغل این پسر، رنگ زدن نقاب های کوچک چوبی است.

این نقاب ها، یادگاری های بالی هستند و روی دیوار اتاق نشیمن ما جا خوش کرده اند.

به طور میانگین هر کدام را حدود ۲۰۰۰ تومان خریدیم.

زیور آلات دست ساز هم در بالی قیمت بسیار مناسبی دارد. فکر می کنم هر دستبند یا گردنبند حدود ۵۰۰ تومان در می آمد در حالی که همان ها (و نه به آن زیبایی) در بازار تهران آن موقع هر کدام حداقل ۵۰۰۰ تومان قیمت داشت.

 

آخرین مقصد قبل از بازگشت به ساحل کوتا، گارودا ویسنو بود. یک معبد بزرگ و بسیار مقدس که نیم تنه سنگی عظیمی از ویسنو را در خود جای داده است.

سر ویسنو از دوردست پیدا بود.

در تابلویی که برای معرفی ویسنو آنجا گذارده اند چنین نوشته:

"مجسمه ویسنو، تصویری از خداوند متعال است در حفظ و مراقبت از زندگی و وجود؛ خدای ویسنو، صاحب قدرت ابدی ست و خدای آب که منبع باروری و رساندن ثروت و زندگی به جهان است."

مناظر خیره کننده و سکوت حاکم بر فضا تاثیرگذار بود.

کوه را تراشیده اند تا چنین فضایی برای عبادت به وجود آورند...

از دور بسیار پر ابهت بود و سنگی به نظر می رسید.

اما پرنده غول پیکر از جنس فلز بود. گارودا نام دارد و از پرنده های اساطیری آیین هندو و بودا به شمار می رود.

این دختر زیبا، روحانی هندوان است... برای زائران دعا می خواند.

 

نزدیک ظهر بود که به شهر برگشتیم و کنار ساحل کوتا پیاده شدیم.

کفشهایمان را در آوردیم و ساعتی روی ماسه ها قدم زدیم... خوب که خسته شدیم برای ۲ ساعت صندلی کرایه کردیم و چشم و گوشمان را میهمان زیبایی های اقیانوس کردیم... کم کم هنگام خداحافظی با یک شهر رویایی می رسید و مگر می شد ساده دل کند و رفت؟!

غروب بود که راننده آمد و ما را به فرودگاه برد. حدود ساعت ۲ کارمندان فرودگاه آمدند و سالن را تخلیه کردند. خوشبختانه یک شعبه ۲۴ ساعته از فروشگاه مک دونالد کنار سالن اصلی بود و انگار به توقف شبانه مسافران عادت داشت... روی صندلی های ناراحت کمی چرت زدیم تا ساعت ۴ درهای فرودگاه را گشودند و ما راهی شدیم... با یک پرواز ترانزیت به کوالالامپور، راهی آخرین کشور سفر بودیم... تایلند و شهر ساحلی پوکت.

باید سفرنامه تایلند ۲۰۰۹ و تایلند ۲۰۱۱ را ادغام کنم؛ پس برای خواندن گزارش سفر تایلند کمی منتظرتان می گذارم... قبل از آن سفرنامه دو کشور همسایه اش را خواهم نوشت.

 

پی نوشت: برای پروازهای کشور اندونزی باید عوارض بپردازید. در سال ۲۰۰۹ برای پروازهای داخلی هزینه ای حدود ۴۰,۰۰۰ روپیه و عوارض برای پرواز خروجی  ۱۵۰,۰۰۰ روپیه بود.