بی مادری...
30 روز گذشت... یک ماه آزگار. یک ماه است که ندارمت. 30 روز گذشت یا 30 سال؟ که ساعت ده صبحم را بخیر نکردی. که ساعت یک نیمه شبم را با تو بخیر نکردم. یک ماه شد که روز و شبم را گم کردهام مادر... که خستهترین موجود جهانم. وحشتزدهترین و غمناکترین و مصیبت زدهترین دختر زمینم. زیباترین چشمهای جهانم را گم کردهام. قشنگترین لبخند هستیام را... چروکیدهترین دستهای غمگسار عمرم... مادر دعاهایت را کم آوردهام... زنگ صدایت را... چه جهنمی شده این دنیا بدون مهربانیت... تو بگو من بدون لالاییهایت چه کنم؟ دردهایم را، دردهایم را، مامان جانم، دردهایم را با صدای خندههای چه کسی تاخت بزنم؟ تو فقط به من بگو این حجم عظیم غم را در کدام چاه ببارم؟
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۹ ساعت 23:0 توسط فرشته درخشش
|