نیازی به تذکر نیست! به خوبی بی‌نظمی و کم‌توجهی اخیرم  را نسبت به این خانه مجازی و دوستان وفادارش می‌دانم اما شاید موجه ترین دلیل زندگی را برایش داشته باشم: درس و درس و درس...

اگر بگویم خواندن و تحلیل تطبیقی این کتاب‌هایی که نام می‌برم تنها مربوط  به دو درس از این دو ترم بوده، شاید کمی عمق درگیری‌ام را نشان بدهد: آرمان‌شهر تامس مور، ماشین زمان هربرت جورج ولز، هزارتوها و الف از خورخه لوئیس بورخس، حی بن یقظان ابن طفیل، مسخ کافکا، سرزمین هرز تی. اس. الیوت، فاوست گوته، فیلم گاو مهرجویی، نمایشنامه دکتر فاستوس (کریستوفر مارلو)، حماسه گیلگمش، هزار و یک شب، دن کیشوت از سروانتس، بلندی‌های بادگیر از امیلی برونته، مادام بواری از گوستاو فلوبر، یادداشت‌های زیرزمینی و جنایت و مکافات داستایفسکی، شنل و دماغ از گوگول، کتاب ایوب (داستان عهد عتیق)، مکبث شکسپیر، در سرزمین محکومان، حکم و محاکمه کافکا.

برای کسی که از مهندسی کامپیوتر و بعد از سال‌های طولانی پا به وادی ادبیات آن هم از نوع تطبیقی‌اش می گذارد، یادگیری مفاهیم و تاریخچه ادبیات تطبیقی از یک طرف، مطالعه ادبی از طرف دیگر، سیر تطور نظم و نثر فارسی و ... زمان و انرژی  زیادی می‌طلبد. به همه اینها ندانستن  زبان عربی را هم اضافه کنید... دیگر از مسئولیت‌های غیردرسی هم صحبت نکنم... 

و اما جایزه ویژه پیش از امتحانات، سفر دو هفته‌ای به کشور پهناور چین بود. از آنجا که ابهت جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی این کشور به همراه جمعیت حیرت‌آورش، تمام معادلات ذهنی کسی را که تا به حال به آن سفر نکرده به هم میزند و زمان زیادی را برای فکر کردن به خودش اختصاص می دهد، من همچنان درگیر تحلیل و اصلاح اطلاعات قبلی‌ام نسبت به این کشور هستم. پنج شهر از شرق چین را انتخاب کردیم و به اندازه دو هفته، تنها بخشی از طعم خاص این معجون عجیب و جالب را چشیدیم. پیش از آنکه به طور مجزا از شهرهای چین روایت کنم، باید بگویم هر ذهنیت منفی راجع به چین و کالای چینی دارید را دور بریزید. برای شناخت چین باید از زاویه دیدی که تاجران ایرانی به ما می‌دهند فاصله زیادی بگیریم! فعلا چند عکس از بهترین جاذبه‌های این سفر را تقدیم شما می‌‌کنم:  

 

 

...Life is a journey

شهر ممنوعه

دیوار بزرگ - خودمان را به یکی از بکرترین مکانهایش رساندیم تا بدون حضور گسترده گردشگران این شگفتی را به تماشا بنشینیم.

 

و زیباترین حس پکن: معبد آسمان

 

 

اینجا تیانجین است: از این شهر بعدا به طور مفصل خواهم گفت. خاص‌ترین چیزی که اینجا یافت می‌شود، یکی از زیباترین کتابخانه‌هائی‌ است که تا به حال دیده‌ام؛ از آنجا که بردن دوربین حرفه‌ای به داخل کتابخانه ممنوع است، تصاویر را از اینترنت برداشته‌ام:

 

 

و حالا برویم به پایتخت قدیمی چین: شهر هانگجو – جاده ابریشم به اینجا می‌رسید؛ به شهر چای و ابریشم - مارکوپولو از زیبایی این شهر بسیار نوشته است.

 

 هانگجو یکی از سرزنده‌ترین و باصفاترین خیابان‌های توریستی دنیا را دارد. حسی که در این خیابان جاری بود، حتی در معروفترین خیابان شانگهای هم یافت نمی شد.

 

معرفی میکنم: عالیجناب کنفسیوس – اولین رویارویی با معبد کنفسیوسی تجربه آرامی بود.

و این تصویر متعلق است به عجیب‌ترین معبدی که تاکنون درک کرده‌‌ام. از آن باید مفصل بنویسم.

و دریاچه زیبای شهر که جزو میراث یونسکو است.

در حال عکس گرفتن زیر باران سوژه رضا شدم!

این دریاچه با تمام متعلقاتش و رقص موزیکال آب خود، زیبایی فاخری دارد.

 

 حالا برویم به رویایی‌ترین شهر چین: سوجو! ونیز شرق!

اغراق نیست اگر بگویم به اندازه ونیز ایتالیا دوست داشتنی بود...

و بهشتی‌ترین چای‌های جهان را داشت.

 

آخرین مقصد: شهر شانگهای

اگر قرار باشد تنها یک شهر از چین را دید، باید شهر شانگهای را انتخاب کرد. سوجو هم از شانگهای با قطار نیم ساعت فاصله دارد؛ یک تیر و دو نشان!

رنگ کشور چین روی کره زمین متفاوت است.

و عجیب‌ترین رخداد شانگهای به داستان این چترها بازمی‌گردد! از قصه این چترها و آدمها خواهم نوشت...