جاذبه پنهان بخارا
اینجا هتل آمولت است؛ مدرسه سید کمال، ساخته شده در سال ۱۸۶۱، که تغییر کاربری داده و یک خانواده نازنین در کمال نظم و آرامش ادارهاش میکنند...
سید کمال، بازرگان مشهوری بوده که این مدرسه را برای اقامت و تحصیل طلاب دین و فلسفه ساخته است.
حس فوقالعاده اقامت در آن را با هیچ کلامی نمیتوانم بیان کنم؛ پیشنهاد میکنم اگر گذرتان به بخارا افتاد، حتما سری به آن بزنید.
در مورد این عروسک، بعدا به طور مفصل صحبت خواهیم کرد...
نمای داخلی مدرسه از طبقه دوم
این اتاق، مامن خستگی، هیجان و احساسات رنگ و وارنگ بخارا شد! از ذوق دیدن مدرسه و نمای یکدست و سنتیاش بدون هیچ المان مدرن چشم آزار، تا ساعتی به هیچ چیز دیگری نمیاندیشیدیم... حتی شیرینی اولین تجربه تریلیسواری هم از یادمان رفت. غرق لذت، فقط در تکاپوی یافتن جزئیات زیبا و دلانگیز بودیم. بیایید به داخل اتاق هم سرکی بکشیم:
فقط چند پله تا آرامش مطلق فاصله باقیست...
و تختی که هر روز با پیالهای چای میزبان خستگیهای مسافران میشود...
چای سبز یا چای نعنا
مخلفاتی که همراه چای سرو میشوند عبارتند از: نبات – مویز – نخودچی – بادام زمینی – بادام زمینی شکری و شکر پنیر؛ در مورد نوشیدن چای در پیاله و رسوم آن بعدتر سخن خواهم گفت.
تزئینات مدرسه، همچون پیچکی خیالی، پل میزنند به گذشتههای دور، به روزهای پر همهمه مدرسه... به آسانی میتوان طلاب جوان را تصور کرد در حال آمد و شد به حجرهها و به گوش جان شنید صدای پچپچ بحثهایشان را...
این اولین مواجهه با ملانصرالدین بود؛ کمی بعد، لب حوض هم ملاقاتش کردیم و بعد از آن تقریبا در تمام بخارا!
تیرکهای سقف، حس لمس روزهای خوب خانهی پدربزرگ...
کرسی دلنشینی داشت آمولت؛ از همان کرسی هایی که در کف اتاق کنده شدهاند...
یکی از اتاقهای غذاخوری هتل؛ خواهر و برادر نازنینی که هتل را اداره میکردند، هرشب موقع تحویل کلید اتاق، میپرسیدند صبح چه ساعتی بیدار میشوید؟ شب اول، دلیل سوالشان را نفهمیدیم تا صبح راس ساعت ۹ با یک صبحانهی لذیذ و گرم روبرو شدیم؛ صبحانههای تازه، متنوع و داغ هتل را هم به اندازهی خود آن، جالب و لذتبخش خواهید یافت.
یک ترکیب فوقالعاده از غذاهای محلی و صبحانه بینالمللی – روز اول سمنو هم بود!
هنگام بازسازی مدرسه، تزئینات قدیمی به مثابه گنج، حفظ و حراست شدهاند...
حتی در گوشههایی نوشتههای فارسی هم پیدا میکنید.
و نکته آخر: دفتر خاطرات اتاق ما
بدون اغراق، تمام مسافران از سراسر جهان، از لذتِ اقامت در آمولت نوشته بودند...
و جالب این که از زُلیفا (دختر جوان صاحب هتل) شنیدیم، پیش از ما، تنها چند سال پیش، یک هموطن در آمولت اقامت گزیده بود!