به سوی لب حوض در حرکتیم؛ پیش از رسیدن به میدانگاه، تابلوهایی با اسامی فارسی، جلوی چشمانمان ظاهر شدند:

 

 

چایخانه چنار 

 

به عکاسی می‌گویند: صورت‌خانه! 

داروخانه هم با کمی تغییر، داریخانه است و به شدت زیاد! هرچند مغازه در میان، یک داروخانه یه چشم می‌خورد، تقریبا به اندازه تعداد بقالی‌ها! در بخارا بیش از تاشکند و در تاشکند بیش از سمرقند، داروخانه به چشم می‌آید.

 

این منظره زیبا که تمام شود، به مقصد خواهیم رسید.

لب حوض، معروف‌ترین مکان توریستی بخاراست؛ محل رفت و آمد مردم شهر و به نوعی پاتوق گردشگران محسوب می‌شود. فضای آن، تا بخواهید دلنشین و آرامش‌بخش است. انگار کسی دست کرده باشد در دل تاریخ و از میان آن، لب حوض و بازارهای اطرافش را کشیده باشد بیرون و در بخشی از دنیای مدرن و پر هرج و مرج امروزی جای داده باشد؛ به راحتی می‌توانید تصور کنید که در حال تماشای یک فیلم تاریخی هستید. همه چیز حکایت از سکون و آرامش از دست رفته ایام کهن دارد. گویی زمان از این بخش بخارا عبور نکرده باشد. چنان حس خوبی به گردشگر دست می‌دهد که به محض ترک آن، دلتنگ بازگشت می‌شود.

لب حوض یک میدان‌گاه قدیمی است. حوض، که ۴۲ متر طول، ۳۶ متر عرض و ۵ متر عمق دارد، بزرگ‌ترین مخزن مصنوعی آبی‌ست که از قرون وسطی باقی مانده است. سه ساختمان معروف، در اطراف آن قرار گرفته‌اند. پشت حوض، مدرسه کوکلداش، سمت راست، مدرسه نادر دیوان‌ بیگی و سمت چپ خانقاه نادر دیوان ‌بیگی قرار دارند. درختان کهنسال در فضای سبز میدان، بین حوض و مدرسه نادر دیوان‌ بیگی قرار دارند. مجسمه بزرگی از ملا نصرالدین هم آنجاست که گردشگران را به گرفتن عکس با خودش ترغیب می‌کند. روبروی حوض پر است از کاروانسرا و حمام و هتل و مهمانسرا و فروشگاه‌های صنایع دستی. نزدیک نوروز بود و مردم شهر با لباسهای نو در آمد و شد بودند. لباس محلی زنان ازبک بسیار رنگین و زیباست. پارچه‌هایی با رنگ‌های شاد و شلوغ انتخاب می‌کنند که طرح سنتی دارند. از همان پارچه، یک پیراهن و شلوار هماهنگ می‌دوزند.

پیش از دیدن جزئیات، ابتدا چند تصویر از گوشه و کنار لب حوض ببینید:

  

رستوران و چایخانه لب حوض - دیوار سمت راست مربوط به مدرسه کوکلداش است. 

سر در مدرسه کوکلداش 

مدرسه نادر دیوان بیگی 

 خانقاه نادر دیوان بیگی

ملا نصر‌الدین

 

 ساربان لب حوض!

 

ماکت مدرسه میر عرب و مسجد و مناره کلان 

 

و کاروانسرای سیف‌الدین

...

به دستور نادر دیوان بیگی، وزیر امامقلی خان، ابتدا خانقاه ساخته شد و به محل اقامت صوفیان تبدیل گشت. بعد از آن، کاروانسرا ایجاد شد. در مراسم افتتاحیه، امامقلی خان تحت تاثیر حرف‌های صوفیان، از مکان احداث کاروانسرا ایراد گرفت و گفت که کاروانسرا در شان همسایگی خانقاه نیست. پس وزیر، دستور بازسازی کاروانسرا به مدرسه را صادر کرد. حجره‌هایی در طبقه دوم برای اقامت دانش آموزان ساخته شد و ایوان سرپوشیده‌ای در نمای ساختمان ایجاد گشت. بنای مدرسه نادر دیوان بیگی به رغم داشتن نمای سنتی بناهای اسلامی آسیای میانه، از طرح پرندگان، حیوانات و خورشید نیز برای تزئین بهره گرفته است. با وجود آن‌که طرح آن از مدرسه شیردار سمرقند اقتباس شد، اما در نهایت، بر سر در مدرسه به جای شیر، ققنوس نشست.

 

 

 

  

 

 حجره‌ها در حال حاضر، به غرفه های فروش صنایع دستی یا محل کار هنرمندان تبدیل شده‌اند. در فصول گرم سال، در حیاط رستورانی برپا می‌گردد. اولین برخورد ما با مردم بخارا همین جا شکل گرفت. بیشتر مردم بخارا و سمرقند تاجیکی هستند و فارسی صحبت می‌کنند. وقتی ایرانی ببینند، با تعجب و خوشحالی می‌گویند: «شما تاجیکی می‌دانید!» خب! در پاسخ یکی دو نفر اول ممکن است وسوسه شوید اشتباهشان را اصلاح کنید اما، خیلی زود متوجه می‌شوید سطح ناآگاهی مردم در مورد ریشه‌هایشان و زبانی که به آن سخن می‌گویند، عمیق‌تر از این حرفهاست که یک گردشگر بخواهد در جهت اصلاح آن قدمی بردارد.

 با یک هنرمند جوان نگارگر به صحبت ایستادم. نامش مدینه بود و به ایران علاقه داشت؛ دوست داشت به ایران سفر کند. به این موضوع اذعان داشت که سطح هنر هنرمندان ایرانی قابل مقایسه با هنرمندان ازبکستان نیست. این اتفاق در طول سفر در برخورد با هنرمندان دیگر هم رخ داد. همگی برای هنر ایرانی احترام بسیاری قائلند. با اینکه از خط فارسی سالیان سال است هیچ نمی‌دانند اما، هنوز در آثارشان، کلام و شعر فارسی زیادی، به چشم می‌خورد.

 

 زمانی که می‌خواستیم به مدرسه کوکلداش وارد شویم، بانوی میانسالی آمد و برگه‌ای را روی دیوار نشان داد و بهای ورودیه را طلب کرد. مبلغ مورد نظر را دادیم و منتظر بودیم رسیدمان را تحویل بگیریم که ناپدید شد! پیش‌تر خوانده بودیم ممکن است با چنین صحنه‌هایی مواجه شویم اما، باور نکرده بودیم. وقتی وارد صحن حیاط شدیم، از ویرانی و بهم‌ریختگی مدرسه حیرت زده گشتیم؛ کوکلداش که یکی از بزرگ‌ترین مدارس بخارا بوده، در قرن ۱۶ و به دستور عبداله خان شیبانی ساخته شده است؛ بیش از ۱۳۰ حجره در دو طبقه و ظرفیت پذیرش حداقل ۳۲۰ دانش‌ آموز را داشته است. صدرالدین‌عینی، یکی از مهم‌ترین نویسنده‌های تاجیک، که در گزارش‌های بعدی با او بیشتر آشنا خواهید شد، در این مدرسه تحصیل کرده است. دانستن قدمت و اهمیت بنا و تماشای بی‌مهری مسئولین شهر نسبت به آن، شروعی بود برای درک فقر ازبکستان که به رغم وجود آن همه گردشگر ورودی، برای بازسازی بناهای تاریخی، عجله به خرج نمی‌دهد.

  

بخارا شهر کوبه‌هاست، کوبه‌های زیبا... 

  

 

بدون شرح! 

طرفداران ملا، برای گرفتن عکس یادگاری صف کشیده بودند... 

به حالت دست‌ها، ابروها، پره‌های بینی و کفش‌هایش دقت کنید تا خوش ذوقی سازنده مجسمه را دریابید. 

 عاشق حالت پاپوش‌هایش شدم...

کاروانسرای سیف‌الدین در قرن ۱۹ میلادی ساخته شده و با وجود داشتن حیاطی کوچک، فضای بسیار دلنشینی دارد؛ تعدادی هنرمند در حجره‌هایش مشغول به کار بودند. در حال بیرون آمدن از بنا، صدای موسیقی ایرانی در جا میخکوبمان کرد. یک هنرمند قلمزن، در حال کار به موسیقی ایرانی گوش فرا می‌داد. انگار نه انگار که در کشور دیگری هستیم! و این آغاز کشف دلبستگی عمیق مردم بخارا به آواز و ترانه‌های ایرانی بود!  

صدای هایده را با هنرش عجین می‌کرد...

 کمی با او گپ زدیم و خیلی زود تنهایش گذاشتیم تا از کار بازنماند. 

نمای دیگری از خانقاه 

نرسیده به طاق صرافان، که از قدیم، راسته صرافان بوده است، به یک حمام می‌رسیم به همان نام. در قرن ۱۶ ساخته شده و هنوز از آن استفاده می‌شود. حمام‌های قدیمی، همچنان گردشگران غربی را به خود جذب می‌کنند. دو طاق دیگر در همین نزدیکی قرار دارند؛ طاق زرگران، چنان که از اسمش پیداست، مکان جای گرفتن صنف زرگران و جواهرفروشان بوده و طاق تلپاک فروشان، محل کسب کلاه فروشان! 

حمام صرافان

 

 

مردی که روی سه‌پایه نشسته، صاحب مغازه سمت راست تصویر است. سرامیک‌های نو و عتیقه می‌فروشد. مرد نازنینی بود. کمی گپ زدیم؛ دو بار برای زیارت به مشهد آمده بود. به طور کلی، اکثر مردم آسیای میانه از شهرهای ایران، تهران و مشهد را می‌شناسند؛ و بسیاری از آن‌ها بیش از یک بار به مشهد سفر کرده‌اند. یا برای زیارت علی بن موسی الرضا یا برای درمان. در گزارش دوشنبه از این موضوع بیشتر سخن خواهم گفت.

از او آدرس صرافی خواستیم تا پول تبدیل کنیم. تماس گرفت تا صراف سیار بازار بیاید! می‌گفت او حکم بانک ما را دارد. نرخ تبدیل ارز در بانک‌های ازبکستان بسیار پایین است. به  همین دلیل، مردم به طور غیر رسمی پول تبدیل می‌کنند. صراف آمد؛ نرخش بد نبود اما، یادتان باشد در تمام شهرهای ازبکستان، بهترین نرخ را در کِرِتی بازار خواهید یافت.  

 مشتریان خاص خودشان را دارند...

ملا و هندوانه... 

صراف با یک ساک بزرگ از راه رسید؛ در برابر ۱۰۰ دلار، ۳ بسته هزاری معادل سیصد هزار سوم به ما داد و رفت! اگر کیف دستی مناسبی نداشته باشید، تبدیل پول می‌تواند به معضل بزرگی تبدیل شود! واحد پول ازبکستان در حال حاضر تقریبا ارزشی برابر تومان دارد ولی مشکل آنجاست که بالاترین واحد پولشان پنج هزاری است که آن هم در دست مردم عادی یافت نمی‌شود و همیشه پرداخت‌های شما به بسته‌های هزاری گره می‌خورد. بسته‌های صدتایی به شکل خاصی مرتب می‌شوند. ۹۹ تای آن روی هم قرار می‌گیرند، اسکناس صدم، دور دسته پول با کش تا می‌شود. یکی دو بار اول که موقع شمردن اسکناس، نگاه متعجب مردم را دیدیم، متوجه شدیم یک چیزی اشتباه است. در ایستگاه قطار و بعدتر در سمرقند دلیل آن را دریافتیم. در ازبکستان، هنگام رد و بدل کردن پول، اصل بر اعتماد است. مگر در موارد خاص، هیچ‌کس بسته پول را نمی‌شمارد. نه هنگام خرید بلیت قطار، نه موقع تسویه حساب با هتل یا حتی استفاده از صندوق امانت! به همین دلیل از رفتار ما متعجب می‌شدند! درک این اعتماد، یکی از اتفاقات زیبای ازبکستان بود. 

کوچه‌های قدیمی بخارا  

اینجا یک مکتب است. اغلب، بانوان جلوی خانه، مدرسه یا محیط کارشان را تمیز می‌کنند.  

در بیشتر خانه‌های قدیمی چوبی، خوش نقش و نگار و اکثرا بدون زنگ هستند. 

 

بدون شرح! 

این بانو تاجیک نبود و فقط به روسی حرف می‌زد. 

مظفر صاحب عروسکی شد که آقا سعید به رضا داده بود. 

و آخرین عکس: دختران بخارا هنگام گردش لب حوض...