طوفان سهمگینی آمد و زندگی‌ام را از بیخ و بن تکان داد. مجبور شدم با هراسی سی ساله مواجه شوم و بدترین قسمت ماجرا آن بود که در تلخ‌ترین کابوس‌هایم نیز، نیمی از آنچه گذشت را، تصور نکرده بودم! غم رفتن پدر، سنگین‌تر از آن بود که بتوانم ایستاده بمانم... خم شدم... اما به یمن حضور فرشته‌های زندگیم، دارم به آرامی دوباره جان می‌گیرم و قد راست می‌کنم...

در این مدت،

مهربانی‌های بسیار دیده‌ام؛ و نامهربانی‌ها نیز؛

رفتارهای باملاحظه بسیار دیده‌ام؛ بی‌ملاحظگی‌ها نیز؛

چه احترام‌هایی دیده‌ام و چه بی‌حرمتی‌ها نیز؛

نوازش‌ها شده‌ام اما، زخم‌های جگرسوزی نیز خورده‌‌ام...

و خوب می‌دانم تجربه‌های جدیدی که به دست آورده‌ام، به همان قیمت گزافی که پرداختم، از من انسان صبورتر و هدفمندتری خواهد ساخت.

و تمام خواننده‌های "کوله پشتی نارنجی" به جز چند نفر که به تعداد انگشتان یک دست نمی‌رسند، از همان مهربان‌دوستانی هستند که حضور و کلامشان باعث آرامش و خوشبختی است... می‌دانم برای سپاسگزاری از همه مهربانی‌هایتان هرچه بگویم، واژه‌ها حق مطلب را ادا نمی‌کنند؛ با این حال از صمیم قلب از همه شما برای نگرانی‌ها، همدلی‌ها و قوت قلب‌هایتان ممنونم.

بادا که عشق پیشه همیشه ما باد...

آمین.