از آواز سمرقند (1)
در پی نوشتن گزارشی از «آرامستان شاه زنده» که به زودی به چاپ میرسد، تصمیم گرفتم تا سفرنامه آسیای میانه را که در کوله پشتی نارنجی ناتمام مانده بود، کامل کنم. در آرشیو وبلاگ، سفرنامههای کامل ترکمنستان و بخارا موجود است و اینک ادامه قصه را از سمرقند پی میگیریم:
تو را در جشن لالههای سمرقند و بخارا دیدم؛
در گریبانت عطر خراسان میپیچید
تو شعر میخواندی؛ من سما میرفتم
در جشن لالههای جادۀ سمرقند و بخارا
خربزهها دهان وا کرده بودند
اساطیر بیابان یک به یک بیدار میشد در یک قدمی ما
صدای خشم مغول از خوارزم میآمد.
دل ما از امنیت کشتی نوح خشنود بود
در جشن لالههای جادۀ سمرقند و بخارا
تو شعر میخواندی؛ من سما میرفتم
بخارا در گلخان نشسته بود...
شهزاده سمرقندی
حالا که سوار بر قطار از بخارا عازم سمرقند هستیم، بیمناسبت ندیدم به خواندن شعری به نام سفر از یک شاعر تاجیکی دعوتتان کنم که آن را به یاد سفری در فصل بهار از سمرقند به بخارا سروده است...